بالاخره رسیدیم
سلام به النا ی گل مامان و دوستای عزیزمون که توی این مدت همش به یادمون بودن. همیشه بهمون لطف دارن و ما خیلیییییییییییی دوستشون داریم. روز ٢شنبه ساعت 6 بعد از ظهر با هواپیما اومدیم اصفهان.خیلی تاخیر داشت و ما کلی توی فرودگاه معطل شدیم اما النای مامان خیلی دختر خوبی بود و اصلا" اذیتمون نکرد.فقط کلی دویدیم چون نمیدونستیم کلی تاخیر خواهد داشت. وقتی سوار هواپیما شدیم کاپیتان داشت توی هواپیما میچرخید که یهو اومد جلو و به ما گفت دنبال من بیاین!! خیلی جالب بود چون ما نمیشناختیمش!!! اما چون دید النا توی بغلمه و من هم خیلی خسته ام یه جای خیلی خوب پشت فرست کلاس بهمون داد.باز هم نیم ساعت توی هواپیما معطل شدیم. اما النای مامان بازم کلی خانم بود و با ب...
نویسنده :
مونا اسکویی
20:43
اندر احوالات این روزها
سلام عشق مامان قربونت که یاد گرفتی میگی دوست یعنی دوست دارم این روزا کم کم داری کلمات جدید رو تجربه میکنی اما از این روزا برات بگم از 4 یا 5 روز پیش شروع کردم به جمع کردن اسباب خونه دست تنها بودم با یه عالمه کار و خرید اما تو خیلی دختر خوبی بودی و دقیقا" بر عکس چیزی که فکرش رو میکردم اصلا" اذیتم نکردی. بازیت رو میکردی و به من و اسباب ها کاری نداشتی. خیلی دوست دارم عسللللللللللللللللل مامان خلاصه ریز ریز جمع کردم و شبا که شما میخوابیدین تا صبح ظرف ها رو میبستم چون خطرناک بودن. دو روز پیش هم دوست مانی اومد کمکم و خونه رو برام گردگیری کرد. چون خونه رو یه جوری جمع کردم که بشه توش زندگی کرد که اگر اومدیم تهران و خواستیم چ...
نویسنده :
مونا اسکویی
14:19
تولد ارنیکا جون دختر عموی النا جونم
سلام عشق مامان میدونم که امشب حسابی بهت خوش گدشت چون کلی بازی کردین و رقصیدین!!! کلی شیطونی کردین ها!! مخصوصا" آقا آروین با اون شیطونی های عجیبش!! امشب تولد ارنیکا جون بود و ٤ سالش تموم شد.تمام تزیینات ولدش رو هم با کمک مامانش انجام داده بود.تم تولدش هم کفشدوزکی بود.برای شما هم هدیه تدارک دیده بودن. یه خودکار بزرگگگگگگگگگ و یه بسته پاپ کرن کیک تولدش هم باربی بود.خودش سفارش داده بود! مامانش میخواست براش کفشدوزک سفارش بده اما خودش باربی خواسته بود!! عکس زیاد انداختیم اما از بس شیطونی کردین یه عکس درست و حسابی ندارین!!! اینم تویی با اون تاجت ارنیکا برای دختر ها تاج خریده بود و برای پسرها هم کلاه قر...
نویسنده :
مونا اسکویی
2:58
آمادگی برای تولد ارنیکا جون
سلام عسل مامان تولد ارنیکا جون یکشنبه ١١ دی ماه اما تولد رو جمعه ٩ دی ماه گرفتن. دو روز پیش رفتیم برات پارچه خریدم و دادم خیاط تا برات لباس بدوزه. امروز هم رفتیم تا برات دگمه بخریم. از یکی از مغازه ها برات لباس تو خونه ایی خریدم. تا رسیدیم گفتی تنت کنم و دوربین بیارم.خودت هم ژست های خوشگل گرفتی تا ازت عکس بندازم!!! اینم عکسات اینم عکست با شال و کلاه جدیدت عسل مامان دیگه کلی خانم شدی عزیز دل مامان وقتی تنهایی با هم بیرون میریم خیلی خانمی و آروم توی صندلیت میشینی. منم برات خوراکی میارم تو ماشین و میدم تو میخوری. آهنگ میخونی و م...
نویسنده :
مونا اسکویی
22:42
دومین یلدات مبارکککککککککککککککک النا جونم
و پاییز ثانیه ثانیه در گذر است یادت نرود....... اینجا کسی هست که به اندازه ی تمام برگ های رقصان پاییز برایت آرزوهای خوب دارد دومین یلدایت مبارک عزیز مامان ...
نویسنده :
مونا اسکویی
3:59
این روزای من و النا
سلام عزیز دل مامان این روزا یکم درگیری فکری دارم.میدونی که بالاخره اصفهان رفتنمون قطعی شد. یکم خرید کردیم که تا ٢ هفته ی دیگه حاضر میشه.یکم هم بابا سعید توی اصفهان خرید کرده و برده توی خونه. ١١ دی تولد ارنیکا جون است.اما تولد ٩ دی برگزار خواهد شد. و بعدش مطمئنا" ما به اصفهان نقل مکان خواهیم کرد. اما این روزا من و تو همچنان با هم تنهاییم. تو یکم بهتر شدی چون بزرگتر و خانم تر شدی. باز هم اذیتم میکنی ها!! اما من میدونم فقط بخاطر دندونات که دارن در میان. تو صبح که از خواب بیدار میشی بهم میگی مامان مامان بیا اونوقت من بهت میگم جانم چی میخوای؟ و تو میگی شیرشیری البته تا صبح سه یا چهار بار این حرف رو تکرار میکنی. تا صبح سه ...
نویسنده :
مونا اسکویی
23:01
النا توی هوای سرد
این هم خوشگل مامان موقع بیرون رفتن. عاشقتم عسلللللللللللللل مامان ...
نویسنده :
مونا اسکویی
22:37
تولد ماهان جونم
سلام سلامممممممممم دیروز تولد ماهان جونم بود. تولدت مبارک جیگر طلا ایشالله 120 ساله بشی و به همه ی آرزوهای قشنگت برسی و زیر سایه ی بابا و مامان گلت خوب و خوش و سلامت باشی ...
نویسنده :
مونا اسکویی
21:26
تولد بابایی
سلام عزیز دل مامان دیشب تولد بابایی یعقوب بود و ما رفتیم خونه ی مامانی اینا.عمو حمید اینا نتونستن بیان چون عمو کار داشت و قرار شد تولد اصلی رو پنج شنبه بگیریم.اما ما دیشب رفتیم و یه کیک هم خریدیم.کادوهاش رو هم بردیم. عمه آزی هم دیروز از ترکیه برگشت و برات سوغاتی آورده بود. جالب اینجاست که برای خودش پالتو خریده بود و به من گفت که تو حراج خریده و خیلی خوشگله. اما وقتی برگشت خونه دیده بود خانوم فروشنده یه سایز بزرگترش رو براش اشتباهی گذاشته!!! بنابراین خیلی اتفاقی اون پالتو قسمت من شد!! من امسال کلی بهم خوش گذشته! برای من هم رنگ مو آورده بود.چون ازش خواسته بودم. همون شبونه هم برام رنگ کرد موهامو. خلاصه یه تولد کوچولو گرفتیم و تو هم ...
نویسنده :
مونا اسکویی
0:13