النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

بالاخره رسیدیم

1390/10/22 20:43
نویسنده : مونا اسکویی
1,263 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به النا ی گل مامان و دوستای عزیزمون که توی این مدت همش به یادمون بودن. همیشه بهمون لطف دارن و ما خیلیییییییییییی دوستشون داریم.

روز ٢شنبه ساعت 6 بعد از ظهر با هواپیما اومدیم اصفهان.خیلی تاخیر داشت و ما کلی توی فرودگاه معطل شدیم اما النای مامان خیلی دختر خوبی بود و اصلا" اذیتمون نکرد.فقط کلی دویدیم چون نمیدونستیم کلی تاخیر خواهد داشت.

وقتی سوار هواپیما شدیم کاپیتان داشت توی هواپیما میچرخید که یهو اومد جلو و به ما گفت دنبال من بیاین!! خیلی جالب بود چون ما نمیشناختیمش!!! اما چون دید النا توی بغلمه و من هم خیلی خسته ام یه جای خیلی خوب پشت فرست کلاس بهمون داد.باز هم نیم ساعت توی هواپیما معطل شدیم. اما النای مامان بازم کلی خانم بود و با بیسکویت و پاستیل اون هم به خیر گذشت.

تا هواپیما شروع به حرکت کرد النا جونم توی بغلم خوابش برد تا وقتی که درهای هواپیما باز شد تا مردم پیاده بشن.با اینکه دست من خشک شد اما خیالم راحت بود که النا جونم خوابیده و خستگیش در رفته.

بابا سعید اومده بود دنبالمون و رفتیم خونه. هوا عالی بود و بعد از چند وقت ماه و ستاره و آسمون صاف دیدیم.

رسیدیم به خونمون.توی محله ی خانه اصفهانه . محله ی باز و خلوتیه.

من میخواستم جای دیگه خونه بگیریم اما بابا سعید گفت که این محل به کارخونه خیلی نزدیکه.اما خدایی محله ی آرومیه.

النا جونم

اولش که رسیدیم خونه تو خیلی ذوق کردی و نمیدونستی چیکار کنی.همش از اینور خونه میدوییدی اونور خونه.آخه اینجا برای بازی کردن تو خیلی عالیه!

و اما بگم از خونه

خیلی خونه ی خوب و زیباییه

البته با زحمت های بابا سعید و بابایی. خونه چیده شده و آماده بود.فقط یکم خورده کاری داشت که اونم من و مامانی با کمک بابا سعید انجامش دادیم.

کلی هم خرید داشتیم که مقدار زیادیش انجام شد.حالا خوبه بابا سعید اینجا رو خیلی خوب بلده!!

این چند روزه با انجام این همه کار تو اصلا" حال نداشتی و خیلی کسل بودی. آخه دندونای تخت عقبت دارن در میان. نه خوب غذا میخوری نه خوب میخوابی! به نظرم لاغر شدی.

و اما یه حرکت موفقیت آمیزت این بود که دیگه توی اتاق خودت میخوابی. البته از 6 ماهگی توی اتاق خودت میخوابیدی . اما از 2-3 ماه پیش که مریض شدی و پیش ما میخوابیدی عادت کرده بودی! اما اینجا چون اتاقت جدید بود برات تازگی داشت.

 

و اما از موارد جالبی که اینجا دیدیم

مهمان نوازی دوستان عزیزمون بود. یاد قدیمای خودمون افتادم که وقتی جای جدید اسباب کشی میکردیم همسایه ها خوشامدگویی میکردن و کلی لطف داشتن. اینجا هم دوستان خوبی داریم که خیلی بهمون لطف کردن و حسابی شرمنده مون کردن.

ایشالله هروقت حالت بهتر شد چند تا عکس خوشگل ازت میندازم تا یادگاری داشته باشی.

من به تو .........

آشدم

(به قول النا )

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان زینب
23 دی 90 15:43
خوب به سلامتی ایشالا مبارکه همه چی خونه ی جدید و خوابیدن جدا خانوم طلا و ...
نوشين
24 دی 90 3:17
سلام خونه جديد مبارك
مامان ترمه
24 دی 90 3:51
خونه نو مبارک انشاا همش خیر و برکت باشه
مامان آریان جون
24 دی 90 23:47
خدا رو شکر که جابه جا شدید. و کارها ردیف شد. قربون اون اشدمت بره خاله منم به تو خیلی آشدم
نرگس
25 دی 90 10:51
امان از این دندون درآوردن بچه ها واقعاً هم خودشون اذیت می شن هم ما ایشاءالله زود در میاد و راحت می شه دختر گلم


آره به خدا نرگس جون.ممنونم مهربونم
الهام (مامان لنا)
26 دی 90 15:01
سلام عزیزم خونه جدید مبارکه امیدوارم بهترین روزهارو داشته باشین
مامان یسنا
26 دی 90 16:31
سلام خانمی منزل نو مبارک!!!! خانه اصفهان محله خوبیه!!! انشالاه که خونه پر از خیر و برکتی برای شما و خانواده محترمتون باشه
هدیه جوووووووووووووووووووون
29 دی 90 15:26
سلام بسلامتی انشالااااااااااااااااا هر کجا هستین کنار هم خوبو خوش باشین
باران
30 دی 90 1:26
کاپیتان جاتونو تغییر داد یا سرمهماندار؟ معمولا خلبان ازین کارا نمیکنه‏!‏ پروازتون با کدوم شرکت هواپیمایی بود؟


کاپیتان بود. ایران ایر بود . من هم تعجب کردم
باران
30 دی 90 12:45
ایشالا هرجا که هستین موفق و سلامت باشید
مامان ماهان
4 بهمن 90 12:10
به سلامتی عزیزم الهی هر جا هستی خووووووووووووووووووش باشی
النا جونم آشدم


من هم به شما آشدم خاله جونم