النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

النا جونم بالاخره توی وانش نشست

مامان قربونت بشه که بعد از 1 سال و نه ماه و 29 روز و 14 ساعت بالاخره توی وان حمومت نشستی و خودت آب بازی کردی. من هم ازت عکس انداختم     1 ساعت توی حموم بودی و دیگه به زور از حموم اومدی بیرون! لباسات رو تنت کردم و موهات رو خشک کردم.بعدش هم توی صندلی غذات نشستی و سرلاک خوردی.     این عکس دیروزته. قبل از اینکه بابا سعید بیاد دنبالمون و بریم پیش دکتر بهره مند این عکس ها رو ازت گرفتم.         بازم مثل همیشه پیش خانم دکتر کلی کولی بازی درآوردی!! بعدش هم رفتیم پیش عمو پرهام .آزمایش بابا سعید رو بهش نشون دادیم که راضی بود.چون اسید اوریک بابا سعید پایین اومده.یکم خونش ...
27 شهريور 1390

مسافرت چند روزه به اصفهان

سلام عزیز مامان چند روز پیش 3 روزه رفتیم اصفهان اونم با ماشین خودمون.رفتنی خیلی اذیتم کردی!!! کلی از کارات خسته شدم! از 4 ساعت 2 ساعت گریه کردی و توی صندلیت نمینشستی. ساعت 2 صبح رسیدیم به هتل. رفتیم هتل عالی قاپو.دم در هتل توی بغلم خوابت برد. متاسفانه مموری دوربین رو جا گذاشته بودیم و عکس نداریم! صبح که از خواب بیدار شدی من و تو توی هتل بودیم و بابا سعید رفته بود کارخونه چون کار داشت! خیلی خیلی اذیتم کردی! فکر میکنم 100 بار دستات رو شستم! آخرش هم بردمت توی لابی تا یکم با نی نی ها بازی کنی اما بازم کلی شیطونی کردی! همش میخواستی بری ماشین نی نی رو ازش بگیری! هر چی بهت میگفتم مال خودشه گوش نمیدادی! بعدش بردمت بیرون توی خیابون یه...
27 شهريور 1390

النا جونم خانم شده

مامان قربونت بشم که جدیدا" ادای بزرگترها رو درمیاری! دیشب من و بابا سعید نشسته بودیم و نگاهت میکردیم. خودکار و سررسید بابا سعید رو برداشتی و شروع کردی به الکی نوشتن! بعدش هم تلفن رو برداشتی و گذاشتی دم گوشت و با شونه ات نگهش داشتی! درست مثل بابا سعید که هم مینویسه هم تلفن رو با شونه اش نگه میداره! کلی من و بابا سعید به این کارت خندیدیم و تو هم به خنده ی ما خنده ات گرفته بود!   اینم عکست جیگر مامان         مثل بابا سعید که موقع حرف زدن با تلفن عصبانی میشه و داد میزنه ، بعضی وقتا تو هم تلفنی حرف میزنی و داد میزنی! نمیدونم با کی حرف میزنی مامان فدات بشه!     ...
22 شهريور 1390

وقتی بابا سعید نیست النا پیش مامان میخوابه

مامان قربونت بشه که موقع خوابیدن بازیت میگیره.البته ساعت خواب شما همون 2 صبح تا 3 صبحه!! میای روی تخت پیش من و الکی چشمات رو میبندی.بعدش میخندی و ذوق میکنی که سر به سرم گذاشتی و بیداری!! اینم یه عکس خوشگل از شیطونی های النا جونم   ...
20 شهريور 1390

قربون تیپ اسپرتت بشم

مامان قربون قد و بالات بشم با این ژست گرفتنت. دوشنبه حنابندون خاله نسرین بود. من هم لباسم خونه ی عرشیا اینا بود.برای همین بعد از ظهر حاضرت کردم و رفتیم خونه ی عرشیا اینا. تو خیلی دختر خوبی بودی.لباس تنت کردم و رفتیم.اول برات پمپرز خریدم چون بابا سعید چند روزی بود که اصفهان بود و پمپرز تو تموم شده بود. بعدش رفتیم خونه ی عرشیا اینا و تو بازم خیلی خانم بودی و طرف بیتا کوچولو نرفتی. بعدش با هم برگشتیم خونه و تو خیلی به موقع خوابیدی تا من حاضر بشم. بعدش مانی مهربون مثل همیشه اومد پیشت تا من و عمه آزی بریم حنابندون. اینم عکس النا ی خوشگل من قبل از رفتن خونه ی خاله نسرین و عرشیا     ...
20 شهريور 1390

النا عکاس حرفه ایی

مامان قربونت بشه با این عکس انداختنت. این دوربینت رو هنوز بدنیا نیومده بودی برات خریدم.برگشتنی از خونه ی خاله مهتاب برات خریدمش. خیلی خوشگل از توش نگاه میکنی! اینم دو تا عکس       ...
20 شهريور 1390

نی نی خوشگل و مانکن کوچولو

مامان قربونت بشه مهربونم که عاشق نی نی هستی. هر جا نی نی ببینی ذوق میکنی. یکی از دوستای من برام یه ایمیل خوشگل فرستاده بود که این نی نی خوشگل رو نشون میداد که 2 سالشه و کوچکترین مدل آمریکاست!!!! تو هم وقتی دیدیش کلی ذوق کردی.       اسمش هم  Ira Brown من فقط موندم چه جوری میزاره آرایشش کنن و موهاشو درست کنن!!! چون تو اصلا" نمیزاری یه کش به موهات ببندم!!! ...
16 شهريور 1390

دالی موشه دالی موشه دالی موشه

سلام عزیز دل مامان چند روزه بابا سعید دوباره رفته اصفهان . من و تو بازم تنهاییم! دیشب با هم کلی بازی کردیم.اما تو بخاطر دندونات که درد میکنه حوصله نداری! یکم بازی میکردیم یادت میرفت اما دوباره شروع میکردی! کلی دالی موشه بازی کردیم.تو خیلی این بازی رو دوست داری و کلی ذوق میکنی عزیز دلم. اینم عکسات         اینجا پشت مبل قایم شده بودی!       اینجا هم پشت استخرت قایم شده بودی و وقتی پیدات کردم کلی ذوق کردی!     دیروز مانی نسرین اومد پیشمون.برامون نون تازه خریده بود. برای تو هم یه کتاب خوشگل با لگوی خونه سازی خریده بود. تا مانی پیشت بود من رفتم برای سوپت مواد ت...
14 شهريور 1390