النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

موهای جدید النا جونم

مامان قربونت بشهههههههه از اونجایی که بابا سعید دوست نداره موهات رو کوتاه کنی ما هم این کار رو نکردیم. امشب که بردمت حموم توی حموم از بابا سعید اجازه گرفتیم و برات چتری کوتاه کردم. اینم عکس جدیدت البته خوش اخلاق نیستی چون موهات رو شونه کردم و تو کلی گریه کردی!!!     اینم مامان مونا با چتری     اینم باباسعید   ...
12 بهمن 1390

مسافرت یک هفته ایی به تهران

سلام عشق مامان برات نوشته بودم که چند روزی رفته بودیم خونه ی مامانی افسانه اینا جمعه شب رفتیم خونه ی مانی نسرین اینا.بابا سعید هم برگشت اصفهان. شنبه رفتیم پیش خانم دکتر بهره مند. خیلی شلوغ بود و ٢ ساعت معطل شدیم.خیلی خسته شدیم.هوا هم خیلییییییییییی کثیف بود. خدا رو شکر خانم دکتر خیلی راضی بود.اما ٢ ماهه وزنت زیاد نشده فقط قد کشیدی.خیلی شیطونی میکنی مامان قربونت بشه.خیلی پیش خانم دکتر خانم بودی.اصلا" اذیت نکردی. پیش مامانی و بابایی خیلی بهمون خوش گذشت.تو خیلی خوشگل سلام میدی. داری کم کم حرف زدن رو شروع میکنی.کلمات زیادی رو به زبون میاری. دایی محمد هم اومد تهران.امتحاناش تموم شده.با اینکه خیلی وقت بود دایی رو ندیده بودی ولی این بار...
12 بهمن 1390

عکسای النا کوچولو

مامان قربونت بشه که داری با آهنگ پنگول میرقصی الان تو کامپیوتر مامانی چند تا عکس دیدم که نی نی بودی ازت انداخته.خیلی باحال بود برات میزارم اینجا. عکس ها در ادامه ی مطلب           ...
8 بهمن 1390

خاطرات قدیمی

سلام عزیز دل مامان ما بعد از ٢ هفته که اصفهان بودیم اومدیم تهران.البته بخاطر اینکه من چند تا دکتر برای چکاب یرم. چهارشنبه از صبح که بیدار شدیم مشغول اسباب جمع کردن بودیم.البته بگم که شب قبلش خونه رو مثل دسته گل تمیز کردم. اما شما بازم بهم ریختی و مجبور شدم دوباره جمع کنم. خیلی شیطونی کردی و من یکم عصبانی شدم.آخه سبد میزاری زیر پات تا توی سینک ظرف بشوری!!! خلاصه ساعت ٤ از خونه دراومدیم. بابا سعید یکم کار داشت و طول کشید تا از اصفهان بیایم بیرون. تو چون خیلیییییییییییییی خسته بودی سریع خوابت برد.١ ساعت و نیم خوابیدی و من یکم استراحت کردم. بعدش که بیدار شدی من اومدم پشت پیشت نشستم. باید بگم که خیلی دختر خوبی بودی و عین ٤ ساعت از ت...
8 بهمن 1390

این روزای من و النا جونم

سلام به همه ی دوستای خوب و مهربون من و النا جونم ممنونم از لطف همتون   النای عزیز مامان این روزا خیلی روزای قشنگی هستن من و تو تنها توی خونه ی جدید خدا این روزای خوشگل رو بیشتر و بیشتر کنه صبح از خواب بیدار میشی.البته ساعت خوابت خیلی بهتر شده.12 شب میخوابی تا 10 صبح. صدام میکنی.من هم جوابت رو میدم.تو سیام میکنی.عاشقتمممممممممم که داری کم کم حرفای خوشگل یاد میگیری. تعداد کلماتی که میگی هر روز بیشتر و بیشتر میشه.مامانی نسرین یادت داده که قصه تعریف کنی.فدات بشم که اینقدر خوشگل تعریف میکنی!!! قصه ی خاله پیرزن که بارون میگیره و حیوونا میان خونش. در میزنن تق تق تق ( حتما" باید بزنی روی میز) کیه کیه درمیزنه؟ پیشی ...
30 دی 1390

بالاخره رسیدیم

سلام به النا ی گل مامان و دوستای عزیزمون که توی این مدت همش به یادمون بودن. همیشه بهمون لطف دارن و ما خیلیییییییییییی دوستشون داریم. روز ٢شنبه ساعت 6 بعد از ظهر با هواپیما اومدیم اصفهان.خیلی تاخیر داشت و ما کلی توی فرودگاه معطل شدیم اما النای مامان خیلی دختر خوبی بود و اصلا" اذیتمون نکرد.فقط کلی دویدیم چون نمیدونستیم کلی تاخیر خواهد داشت. وقتی سوار هواپیما شدیم کاپیتان داشت توی هواپیما میچرخید که یهو اومد جلو و به ما گفت دنبال من بیاین!! خیلی جالب بود چون ما نمیشناختیمش!!! اما چون دید النا توی بغلمه و من هم خیلی خسته ام یه جای خیلی خوب پشت فرست کلاس بهمون داد.باز هم نیم ساعت توی هواپیما معطل شدیم. اما النای مامان بازم کلی خانم بود و با ب...
22 دی 1390

اندر احوالات این روزها

سلام عشق مامان قربونت که یاد گرفتی میگی دوست یعنی دوست دارم این روزا کم کم داری کلمات جدید رو تجربه میکنی اما از این روزا برات بگم از 4 یا 5 روز پیش شروع کردم به جمع کردن اسباب خونه دست تنها بودم با یه عالمه کار و خرید اما تو خیلی دختر خوبی بودی و دقیقا" بر عکس چیزی که فکرش رو میکردم اصلا" اذیتم نکردی. بازیت رو میکردی و به من و اسباب ها کاری نداشتی. خیلی دوست دارم عسللللللللللللللللل مامان   خلاصه ریز ریز جمع کردم و شبا که شما میخوابیدین تا صبح ظرف ها رو میبستم چون خطرناک بودن. دو روز پیش هم دوست مانی اومد کمکم و خونه رو برام گردگیری کرد. چون خونه رو یه جوری جمع کردم که بشه توش زندگی کرد که اگر اومدیم تهران و خواستیم چ...
16 دی 1390