النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

مسافرت چند روزه به اصفهان

1390/6/27 18:30
نویسنده : مونا اسکویی
717 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان

چند روز پیش 3 روزه رفتیم اصفهان اونم با ماشین خودمون.رفتنی خیلی اذیتم کردی!!!

کلی از کارات خسته شدم! از 4 ساعت 2 ساعت گریه کردی و توی صندلیت نمینشستی.

ساعت 2 صبح رسیدیم به هتل. رفتیم هتل عالی قاپو.دم در هتل توی بغلم خوابت برد.

متاسفانه مموری دوربین رو جا گذاشته بودیم و عکس نداریم!

صبح که از خواب بیدار شدی من و تو توی هتل بودیم و بابا سعید رفته بود کارخونه چون کار داشت!

خیلی خیلی اذیتم کردی! فکر میکنم 100 بار دستات رو شستم!

آخرش هم بردمت توی لابی تا یکم با نی نی ها بازی کنی اما بازم کلی شیطونی کردی! همش میخواستی بری ماشین نی نی رو ازش بگیری! هر چی بهت میگفتم مال خودشه گوش نمیدادی!

بعدش بردمت بیرون توی خیابون یه دوری با هم زدیم تا بابا سعید رسید هتل. با هم رفتیم رستوران شهرزاد و ناهار خوردیم.سوپ تو رو هم دادیم گرم کردن و خوردی.

بعدش شروع کردیم به گشتن دنبال خونه!!!!

همه ی محله های اصفهان رو گشتیم اما از خونه خبری نبود! تو هم توی بغلم خوابت برد و 2 ساعت خوابیدی.

شب هم با عمو امیر.خاله عاطفه.شقایق.شکیبا.خاله لیلا و عمو کامبیز رفتیم پیکنیک.

عمو کامبیز جوجه کباب درست کرد و خاله عاطفه هم پلو پخته بود.تو هم یه غذای حسابی خوردی.

کلی با شقایق دنبال پیشی ها کردی! خیلی شقایق رو اذیت کردی اما اون خیلی دوستت داشت.

خاله عاطفه هم حسابی از دستمون عصبانی شده بود که چرا رفتیم هتل!

شب که برگشتیم هتل من تازه رفتم از مدیریت اجازه گرفتم و توی رستوران شیشه های تو رو شستم!!

 فرداش از خواب که بیدار شدیم وسایلمون رو جمع کردیم و بابا سعید اومد دنبالمون و رفتیم خونه ی خاله عاطفه اینا.

اونجا خیلی بهت خوش گذشت.ناهار سبزی پلو خوردی.کلی هم با شقایق بازی کردی.

خاله لیلا یه نی نی توی دلش داره که دی ماه بدنیا میاد.تو هم نازش میکردی و هی میگفتی نی نی .

شب هم عمو کامبیز برامون با مرغ پیتزا درست کرد.تو هم خوردی مامان فدات بشه.

مجبور شدیم شب هم خونه ی عمو امیر اینا بمونیم و توی روز برگردیم.

صبح که بیدار شدیم (ظهر) صبحونه خوردیم و راه افتادیم.

برگشتنی خیلی بهتر بودی.یکم شعر خوندیم و رقصیدیم بعدش هم شیر خوردی و بیسکویت . یهو هم خوابت برد!

2 ساعت و 20 دقیقه خواب بودی.نزدیک خونه ی مامانی افسانه اینا بیدار شدی.آخه شب اونجا دعوت بودیم و یکراست رفتیم اونجا.

تو هم بالاخره یه کاسه پلو و آب مرغ خوردی. با ارنیکا مسابقه دادی.تو بردی مامان قربونت بشه.

عاشقتیم عسل مامان

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان گیسو
27 شهریور 90 19:28
سلام مونا جونم خوبی ؟
پس رفتنتون قطعی شد
کی می ری ؟
ان شاا... یه خونه خوب پیدا می کنید
النای نو ببوسسسسسسس


سلام مونا جونم
هر چی زنگ زدم جوابم و ندادییییییی!!!!
دلمون تنگیده بابا جون!
خونه پیدا کنیم میریم.دعا کن.بوسسسسسسسسس
مامان ماهان
29 شهریور 90 14:24
الهی هر جا باشی خووووووووووووووش باشی عزیزم


ممنونم گلممممممم
ایشالله شما هم همیشه خوب و خوش و سلامت باشین.میبوسمتون
عاطفه مامان آوا خانم ناز نازی
1 مهر 90 10:34
سلام عزیزم حالت چطوره ؟ النا جون خوبه؟ می بینم که حسالی خوش گذشته. ایشالا همیشه به مسافرت.


ممنونم عاطفه جون.بوسسسسسسسسسس