النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

النا خانم بالاخره سوار سرسره شد

امشب رفته بودیم خونه ی خاله نیلوفر و عمو حبیب و آرتین خاله تو خیلی آرتین رو اذیت کردی! با اینکه آرتین ٤ ماه از تو بزرگتره اما تو خیلی شاخ بازی درآوردی!!! بعدش با هم رفتیم شام بیرون و بعدش هم بردیمتون پارک. تو خیلی تو پارک شیطونی کردی و برای بار اول سوار سرسره شدی. اینم عکست   بعدشم خوردی زمین و کلی گریه کردی.منم دست و صورتت رو شستم و برگشتیم خونه ی خاله نیلو اینا یه چایی اساسی زدیم به بدن! تو و آرتین کلی رقصیدین و بازی کردین.اصلا" نفهمیدیم زمان چه زود گذشت و ساعت ٢ برگشتیم خونه.  ...
13 خرداد 1390

کف پات دنبال چی میگردی

مامان قربونت بشه یوگا کار مامان! این عکس رو ازت انداختم تا بزرگ و خانم شدی ببینی چه بدن نرمی داشتی ! مثل ژیمناستیک کارا و یوگا کارا! دوستت دارم و میبوسمت   ...
11 خرداد 1390

ببخشید دختر مامان

سلام عزیز دل مامان نتونستم برات مطلب جدید بزارم! یکم سرم شلوغه و دارم برای مسافرت خودم و بابا سعید دنبال هتل میگردم.باید اینترنتی رزرو کنم .خیلی کار سختیه و کلی زمان میگیره.چون بلیط گرفتیم باید زودتر هتل هم بگیریم.نمیدونی از الان دلم گرفته که چند روز نمیبینمت!! تو خیلی خانم شدی و یه جورایی خیالم راحته که مامانی رو اذیت نمیکنی.خیلی خوشگل بازی میکنی و خوشگل حرف میزنی.ما که دقیقا" متوجه نمیشیم چی میگی!! دیروز داشتی یه اتفاق خنده دار رو برای من و مانی نسرین تعریف میکردی.مامان فدات بشه که تند تند و با هیجان تعریف میکردی و میخندیدی.من و مانی نسرین کلی به خنده ی تو خندیدیم و قربون صدقه ات رفتیم.همش خدای بزرگ و مهربون رو شکر کردیم که هدیه ی خو...
11 خرداد 1390

بازم حموم

مامان قربونت بشه با بابا سعید تصمیم گرفتیم زود به زود حموم ببریمت تا عادت کنی! امروز هم بردیمت حموم و یکم بهتر بودی.اما آخرش بازم کلی گریه کردی! از حموم که اومدی بیرون رفتی سروقت کمدت! کلاه قدیمی ات رو سرت کردی.   کلی بازی کردی و از بس خسته بودی یهو خوابت برد. مامان قربون اون خوابیدنت بشه فرشته کوچولوی مامان         ...
8 خرداد 1390

النا خانم میخواد بره خونه ی مادر

مامان فدات بشه که اینقدر خانم شدی من و تو و مانی نسرین با 2 روز تاخیر رفتیم خونه ی مادر برای تبریک روز مادر.آخه بابا سعید تهران نبود و مانی نسرین هم خونشون کلی کار داشت.شب قبلش هم میخواستیم بریم که مادر اینا بیرون بودن.همه با هم ولی چون هوا خیلی سرد بود ما به خاطر تو نرفتیم. قبل از اینکه بریم من لباس تنت کردم و کلی گل سر زدم به موهات.از اونجایی هم که تو حواست نبود من راحت این کار رو کردم. قبل از اینکه بریم خونه ی مادر مانی نسرین از سر خیابون باهنر برای مادر میوه ی نوبرونه خرید. من و تو توی ماشین بودیم که یهو خاله نسرین و عرشیا و عمو نادر با ماشین از کنارمون رد شدن.منم کلی بوق زدم تا ما رو ببینن.ما رو دیدن و اومدن پیشمون.عسل هم بزرگ ش...
8 خرداد 1390

جریانات حموم رفتن النا خانم

مامان فدات بشه که اینقدر از حموم کردن و آب بازی بدت میاد!!! دیگه واقعا" نمیدونیم باید باهات چیکار کنیم! به خاطر همین هم اینقدر دیر به دیر حموم میری! تا حالا هم نتونستیم تو حموم ازت عکس بندازیم چون یه بند اشک میریزی!! دیروز مانی پیشمون بود و گفت که با هم ببریمت حموم.منم حموم رو حسابی شستم.وان حمومت رو هم حسابی شستم و پر از آب کردم. صندل هات هم پات کردم.کلی از اسباب بازی های حمومت هم شستم.اما بازم تو حاضر نشدی بری تو حموم ! وان رو آوردیم دم در حموم و تو یکم آب بازی کردی!تمام پارکت رو خیس کردی! یواش یواش وان رو بردیم تو حموم و تو همچنان مشغول بودی.اما وقتی لباسات رو درآوردیم که بشوریمت شروع کردی به گریههههههههههههههههههه و این گریه تا ب...
5 خرداد 1390

روز مادر

  امروز روز مادر.ایشالله تو هم یه روز مامان میشی و این روز رو بهت تبریک میگیم. من لباس خوشگلت رو تنت کردم و برای اولین بار گردنبندی که خاله نسرین برای دنیا اومدنت بهت کادو داده بود انداختم گردنت.و دستبندی که من و بابا سعید روز عید قربان اولین عیدی برات خریدیم رو انداختم دستت.موهات رو هم خوشگل برات بستم آخه حواست هم به عطر مامان هم به دوربین بود که داشتی باهاشون بازی میکردی!       روز مادر شد و ما رفتیم برای مامانی ها کادو بخرم.بابا سعید گفت که از طرف من و خودش به مامانی ها نفری 50.000 تومان میده.اما من دوست داشتم خوشگل مامان هم از طرف خودش برای مامانی ها کادو بخره.برای همین رفتیم ...
5 خرداد 1390

اسباب بازی النا خانم

مامان قربونت بره که همش با سبد و لگن بازی میکنی! این همه اسباب بازی خوشگل داری اما عاشق لگن صورتیه شدی! با مامان از پشتش دالی میکنی فدات بشم.     ...
4 خرداد 1390

روی میز چیکار میکنی عسل مامان

مامان فدات بشه عسلم امروز همش روی ارتفاعات بسر بردی! نمیدونم چرا اینقدر از ارتفاعات لذت میبری؟!! همش یا روی میز تلویزیون بودی یا روی مبل یا روی میز وسط پذیرایی!! عصری هم با هم رفتیم پارک و یه دوست جدید به نام آرسام پیدا کردی که 11 ماهشه.خونشون هم نزدیک خونه ی ماست. یه نی نی آبان 88 هم دیدیم که مامانش داشت تو پارک به زور بهش غذا میداد!! خدایی همتون مثل همین!   وقت نشد ازتون عکس بندازم .ایشالله بار بعدی که با هم رفتیم ازتون عکس میندازم. برگشتنی خرید کردیم و اومدیم خونه.بابا سعید با پرواز داشت از اصفهان میومد. من سریع غذا درست کردم و تو کلی شیطونی کردی!! تمام سبد های آشپزخونه وسط پذیرایی بود!! بابا سعید اومد و با هم شام خ...
3 خرداد 1390