روز مادر

امروز روز مادر.ایشالله تو هم یه روز مامان میشی و این روز رو بهت تبریک میگیم.

من لباس خوشگلت رو تنت کردم و برای اولین بار گردنبندی که خاله نسرین برای دنیا اومدنت بهت کادو داده بود انداختم گردنت.و دستبندی که من و بابا سعید روز عید قربان اولین عیدی برات خریدیم رو انداختم دستت.موهات رو هم خوشگل برات بستم آخه حواست هم به عطر مامان هم به دوربین بود که داشتی باهاشون بازی میکردی!

روز مادر شد و ما رفتیم برای مامانی ها کادو بخرم.بابا سعید گفت که از طرف من و خودش به مامانی ها نفری 50.000 تومان میده.اما من دوست داشتم خوشگل مامان هم از طرف خودش برای مامانی ها کادو بخره.برای همین رفتیم پاساژ گلستان و من برای مامانی ها از طرف تو بلوز خوشگل خریدم و کادو کردم.

جالب اینجاست که وقتی از در خونه رفتیم بیرون تو چشمت به کالسکه ات خورد و گیر دادی که سوارش بشی!! تو که تا کالسکه ات رو میدیدی شروع میکردی به گریه حالا تا دم ماشین سوارش شدی!

البته خوب هم شد چون توی گلستان توی کالسکه ات نشستی و هم تو راحت بودی هم ما!

قبل از اینکه بریم گلستان رفتیم پیش عمو کریم و بابا سعید پاسپورت من و خودش رو داد تا برامون ویزای چین بگیره! نمیدونم بشه یا نه اما باید با بابا سعید سفر کاری بریم چین و تو مجبوری پیش مانی نسرین بمونی.

هرچند میدونم پیش مانی خیلی بهت خوش میگذره.

هنوز که معلوم نیست!

دم شرکت عمو کریم تو از خواب پاشدی و دیدی بابا سعید نیست.شروع کردی به گریه کردن.اما یهو فرمون ماشین رو دیدی و یادت رفت.

میخواستی رانندگی کنی مامان قربونت بشه.

منم ازت عکس انداختم

بعد از اینکه کادو ها رو خریدیم رفتیم خونه ی مانی جون.تازه اومده بودن پرده های جدیدش رو براش نصب کنن.

وقتی کارشون تموم شد همه با هم رفتیم خونه ی مامانی افسانه اینا.

شب هم برگشتیم خونه. راستی بابا سعید هم میخواست برام یه ساعت مچی خوشگل بخره که خودم فعلا" قبول نکردم.چون شاید بریم چین یا اروپا و ترجیح میدم از اونجا خرید کنم.