النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

النا در مراقبت های ویژه ی بیمارستان آتیه

تو توی مراقبت های ویژه موندی و مامان رفت خونه خیلی سخت گذشت اما خاله رخساره خیلی کمکم کرد! بابا سعید ۱۵ روز سر کار نرفت و از صبح تا شب پیش تو بود! تو پی پی نمیکردی و همه نگران بودن! من خبر نداشتم اما وقتی فهمیدم خیلی ناراحت شدم! کلی نذر و نیاز کردیم و خدا رو شکر مشکلت حل شد آخه تو دختر محکم و قوی مامان هستی  آشیگیتم به مولا همش بابا سعید ازت عکس مینداخت و فیلم میگرفت و برای من میاورد از فرداش خودمم میومدم پیشت! برات شیر میدوشیدم و برات میذاشتم.خاله مهربون ها هم با لوله میدادن میخوردی! آخه نمیتونستی مک بزنی عسل مامان! برات گاواژ میکردن خیلی اونجا دوست پیدا کرده بودی! همه هم مثل خودت بودن! زود دنیا اومده بودن. تو هفته ی ۲۹ اوم...
6 اسفند 1389

یه شب بدو فراموش نشدنی تو بیمارستان

وقتی رفتیم بیمارستان آتیه گفتن که باید تو اتاق زایمان بستری بشم!! باورم نمیشد  فکر میکردم بستری میشم و ازم مراقبت میکنن!! اما من رفتم اتاق زایمان!! فقط باید به سمت چپ میخوابیدم! خیلی سخت بود! همه جام درد میکرد! تو هم انگار ترسیده بودی  اصلا" تکون نمیخوردی!! خیلی شب بدی بود! مامانی و بابا سعید پشت در بودن تا صبح! با استرس! نمیذاشتن بیان پیشم! منم خیلی ترسیده بودم! برام آمپول سولفات میزدن تا صبح! همش هم وریدی بود! تند تند فشارم رو میگرفتن و نمیذاشتن از جام بلند بشم  خلاصه خیلی بد گذشت!! آمپول و که برام میزدن انگار آتیش تو تنم حرکت میکرد! تا صبح قرآن خوندم و بهت فوت کردم! خیلی وحشتناک بود! تا اینکه صبح شد! من اصلا" ن...
6 اسفند 1389

قصه ی بدنیا اومدن النا

سلام عزیز مامان چند روزی هست که نتونستم برات مطلب بذارم آخه اینترنت نداشتیم چون تلفنمون هم قطع بود اما الان میخوام برات تعریف کنم که چه جوری دنیا اومدی دوست ندارم تو اتفاقایی که افتاده دنبال مقصر بگردم چون هر اتفاقی که میفته حتما" حکمتی توش بوده ۱ هفته قبل از اینکه بدنیا بیای رفتم پیش دکتر .اونم معاینه کرد و سونوگرافی کرد. گفت که ۱ کیلو شدی و خوبی اما من ۷ کیلو کلا" اضافه کرده بودم که دکتر گفت برای هفته ی ۲۸ زیاده!!!! فشار خونم هم گرفت و گفت یکم بالاست که باید خیلی مواظب باشی!!! قرص فشار هم بهم داد و گفت که باید فشارم رو چک کنم من خیلی ورم داشتم! همه میگفتن دماغت از شکمت بزرگتره!! صبح که بیدار میشدم اصلا" ...
6 اسفند 1389

عکس های آتلیه

عزیز دل مامان چند روز قبل از تولدت یعنی اواسط آبان ۸۹ با بابا سعید بردیمت آتلیه ی باینری یا همون کلیک سابق  اینقدر خانم بودی که فقط خدا میدونه مامان ۴ بار لباست رو عوض کرد اما تو خیلی خانم بودی عکسای خوشگلی شد البته خودت خوشگلی مامان           ...
3 اسفند 1389

مسافرت خانوادگی قبل از تولد فرشته ی مامان

سلام عزیز مامان میخوام کم کم از قبل از تولدت برات بنویسم بعدش هم میخوام تا یادم نرفته درباره ی بدنیا اومدنت بنویسم چون خیلی جریانات داشت من و تو و بابا سعید رفتیم مسافرت. تو تو دل مامان بودی اولش رفتیم خونه ی خاله مهتاب .عمو کسری و آدرین آلمان.اولش رفتیم فراکفورت و بعدش رفتیم کلن. آدرین اون موقع ۱۱ ماهش بود و کلی شیطونی میکرد. اونجا که بودیم با هم رفتیم عروسی دوست عمو کسری. کلی با خاله مهتاب خندیدیم  خیلی بهمون خوش گذشت.۲ روز اونجا بودیم و بعدش رفتیم فرانسه (پاریس). پاریس خیلی زیبا بود.مخصوصا" شب هاش رفتیم شانزلیزه کلی برات خرید کردیم  رفتیم آدیداس برات گرمکن.کتونی.لباس.جوراب... خریدیم. بعدش رفتیم نمایندگ...
3 اسفند 1389

مدلهای خوابیدن النا

النا ی خوشگل مامان عاشق اینه که دمر بخوابه آخه از وقتی خیلی کوچولو بود رفلکس داشت و مجبور بودیم دمر بخوابونیمش حالا هم عادت کرده اینم عکس های مختلف از خوابیدن النا جون               ...
1 اسفند 1389

برنامه های مورد علاقه ی النا جونم

    تو عاشق پنگولی من و بابا سعید برات ضبط میکنیم و تو هر وقت که میخوای شیر بخوری یا سوپ و سرلاک باید اونو ببینی اسم برنامه اش رنگین کمانه و شبکه ۵ نشون میده! هر روز ساعت ۱:۳۰ بعد از ظهر کارتون هایی هم که دوست داری: پینگو . بره ناقلا . هامف .     ...
1 اسفند 1389

شعر های مورد علاقه ی النا جونم

النای مامان خیلی این شعر ها رو دوست داره تو حوض خونه ی ما ماهیهای رنگارنگ بالا و پایین میرن با پولکهای قشنگ کلاغه تا میبینه کنار حوض میشینه کمین میگیره میخواد ماهی بگیره ماهی ها قایم میشن به زیر آبها میرن کلاغ شیطون میشه زار و پریشون     شاپرکی گفت چی گفت یواشکی گفت چی گفت تو گوش من گفت چی گفت یکی یکی گفت گفت به گلها دست نزنین نه نه نه نمیزنیم غنچه هاشون و نکنین نه نه نه نمیکنیم ما غنچه ها رو دوست داریم تو باغچه پا نمیزاریم هر جا گلی تشنه باشه میریم براش آب میاریم گفت که گلا تو باغچه ها قشنگن غنچه هاشون کوچیک و رنگارنگن   عروسک نازی من مونس و همبا...
1 اسفند 1389