النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

النا برای بار اول رفته سرزمین عجایب

اول که رسیدیم با بابا سعید گذاشتیمت تو کالسکه ات اما اینقدر گریه کردی که بابا سعید بغلت کرد . بعدش هم من و تو وایسادیم دم یه عروسک فروشی و بابا سعید رفت کالسکه ات رو گذاشت تو ماشین. بعدش هم گلدون پیدا نکردیم و رفتیم طبقه ی بالا تو سرزمین عجایب. فقط تو تو بغل بابا سعید بودی و همه جا رو نگاه میکردی. منم ازتون چند تا عکس انداختم.       اولش فکر کردم از این عروسکه بترسی اما خوشت اومد. میخواست بغلت کنه اما تو بابا سعید و سفت بغل کرده بودی. دوست دارم عزیز دلم.       ...
29 اسفند 1389

تولد مامانی و بابایی 26 و 27 اسفند 89

سلام عزیز دل مامان دیشب تولد مامانی و بابایی بود . اول رفتیم خرید و بعدش رفتیم خونه ی مامانی اینا. خیلی خرید داشتیم چون دایی محمد هم نیومد کمکمون! هم از طرف خودمون هم از طرف مامانی هم از طرف بابایی و هم از طرف دایی محمد کادو خریدیم     اما خدا رو شکر مامانی و بابایی خیلی خوششون اومد.       با بابا سعید رفتیم آدیداس و از طرف بابایی و دایی محمد برای مامانی یه ست کامل آدیداس خریدیم.     ست سفید و بنفش براش خریدم.خیلی بهش میومد     یه کیک کوچولو هم خریدیم.تو خیلی شیطونی کردی خونه ی مامانی اینا.البته اولش خواب بودی و ما شام رو راحت خوردیم . چند تا عکس برات میزارم مال ق...
27 اسفند 1389

رقصیدن النا خانم با آهنگ ترکی منصور

عزیز دلمی النا جونم عاشقتم مخصوصا" وقتی که اون رگ ترکی ات بالا میزنه آهنگ جدید منصور که آی بری باخ و خونده تو رو حسابی سر کیف میاره.هر جا که باشی یهو شروع میکنی به رقصیدن و خوندن باهاش.بلد که نیستی همش میگی ددددد دددد دددد ددد چند روز پیش که برای خرید رفته بودیم میلاد نور این آهنگ رو گذاشته بودن.تو هم یهو دم آسانسور شروع کردی به رقصیدن و ذوق کردن.خیلی باحال بود مامان قربونت بشه. ...
27 اسفند 1389

النای مامان بازم تو ماشین خوابیده

چند روز پیش میخواستیم با بابا سعید بریم خرید عید. من ناهار خورشت کرفس پختم تا بابا سعید بیاد خونه.     وقتی رسید ناهار خوردیم تو هم با اینکه تازه سوپ خورده بودی پلو خالی هم خوردی بعدش هم حاضر شدیم .اول رفتیم دم خونه ی مادر. مادر همون روللللللللللللله است.مامان بزرگ مشترک من و بابا سعید که من و تو و بابا سعید رو خیلی دوست داره.ما هم خیلی دوستش داریم.     برای مادر هم غذا بردیم که بهش بدیم.آخه از مکه که برگشتن حسابی سرما خورده. ۲ روز براش سوپ درست کردم بردیم براش.گفتم یه غذایی باشه که یکم جون بگیره. بابا سعید دم در غذا رو داد و اومد که بریم.تو این شکلی شده بودی    داشتی بابا سعید و نگا...
27 اسفند 1389

خرید عید برای مامان مونا

سلام عزیز دلم دیشب من و تو و بابا سعید رفتیم تا برای من خرید کنیم.رفتیم تندیس سنتر تو میدون تجریش. تو تا اونجا خواب بودی. اونجا که رسیدیم من کالسکه ات رو درآوردم باد چرخ هاش کم شده بود همونجا باد زدم اولش یکم گریه کردی       آخه خیلی وقت بود تو کالسکه ات ننشسته بودی! اما زود زود خوشت اومد  خیلی گشتیم تا یه چیز خوب بخریم  تو هم خسته شدی اما بابا سعید برات بیسکویت خرید تو هم سرت گرم شد  بعدش با هم رفتیم خونه ی مادر  مادر اصلا" حال نداشت .مریض بود.هیچی هم نخورده بود بابا سعید رفت خرید و منم براش سوپ پختم ظرف ها رو هم شستم براش چون طاقت خونه ی کثیف رو نداره ا...
23 اسفند 1389

دماغمون سوخت چون دکتر نبود

چند روز پیش خیلی حالت بد بود منم زنگ زدم خاله طراوت آدرس دکتر ارنیکا و آروین رو گرفتم. مامانی هم کلی کار داشت اما اومد و با هم بردیمت دکتر.خوب بود که نزدیک بود! سر شاهین جنوبی بود . رسیدیم اونجا دیدیم در بسته است.با مامانی وایسادیم تا ساعت ۴ بشه و دکتر بیاد. چند دقیقه وایسادیم .خیلی هم سرد بود اما یهو من چشمم افتاد به تابلو دکتر که نوشته بود ۵شنبه فقط صبح. کلی با مامانی خندیدیم! خیلی سرد بود تا ماشین دویدیم!!! از پارکینگ تا خونه شال من و سرت کردیم که سردت نشه!! اینم عکست   ...
23 اسفند 1389