یه شب بدو فراموش نشدنی تو بیمارستان
وقتی رفتیم بیمارستان آتیه گفتن که باید تو اتاق زایمان بستری بشم!! باورم نمیشد فکر میکردم بستری میشم و ازم مراقبت میکنن!! اما من رفتم اتاق زایمان!! فقط باید به سمت چپ میخوابیدم! خیلی سخت بود! همه جام درد میکرد! تو هم انگار ترسیده بودی اصلا" تکون نمیخوردی!! خیلی شب بدی بود! مامانی و بابا سعید پشت در بودن تا صبح! با استرس! نمیذاشتن بیان پیشم! منم خیلی ترسیده بودم! برام آمپول سولفات میزدن تا صبح! همش هم وریدی بود! تند تند فشارم رو میگرفتن و نمیذاشتن از جام بلند بشم خلاصه خیلی بد گذشت!! آمپول و که برام میزدن انگار آتیش تو تنم حرکت میکرد! تا صبح قرآن خوندم و بهت فوت کردم! خیلی وحشتناک بود! تا اینکه صبح شد! من اصلا" ن...
نویسنده :
مونا اسکویی
17:56