النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

عیدی فرشته ها یادتون نره

سلام به همه ی دوست های گل النا جونم   النا ی ما یه دوست خوشگل داره به نام سوژین . خدای بزرگ و مهربون لطف سرشارش رو یه بار دیگه به همه ی ما نشون داد و سوژین جون شفا پیدا کرد  هممون دعا کردیم و خدا دعای هممون رو اجابت کرد   از خدای بزرگ و مهربون سپاسگذاریم و به شکرانه ی این نعمت بزرگ به بچه های مریض عیدی میدیم   یه عالمه بچه ی مریض توی بیمارستان ها هستن که به دعای ما نیاز دارن   برای همشون دعا میکنیم و با کارهای کوچیک دلشون رو شاد میکنیم   شقایق جون مامان سوژین جونه و داره برای عیدیه اون نی نی ها پول جمع میکنه   این مطلب رو...
21 اسفند 1389

گوگوش .خواننده ی محبوب النا و مامانی نسرین

اینم خانم گوگوش خواننده ی محبوب النا و مامانی نسرین. از وقتی خیلی کوچولو بودی تا شو گوگوش و میدیدی آروم میشدی!! من و بابا سعید هم برات ضبط کرده بودیم . مخصوصا" باغ بی برگی!! اینم عکس زیبای گوگوش     ...
21 اسفند 1389

النا خانوم مریض شده

سلام عزیزه دل مامان تو مریض شدی . من زنگ زدم به خانوم دکتر اما امروز نبود. گفت که ببرمت یه دکتر دیگه و دارو هات رو باهاش چک کنم . خیلی سرفه هات بد شده . مثله پیر مرد ها سرفه میکنی .   منم آدرسه دکتر ارنیکا و آروین رو از خاله طراوت گرفتم اما با مامانی تا اونجا رفتیم و دماغمون سوخت !!!   چون دکتر عصر پنج شنبه نبود! برگشتیم خونه و مامانی رفت خونشون . منم تمام سعی خودم و کردم ، یکم سرلاک بهت دادم .   بعدش دو تائی خوابیدیم تا بابا سعید اومد. برات سوپ گرم کردم تو هم خیلی خوب خوردی چون خیلی گرسنه بودی اما یهو همش و بالا آوردی !!!   من خیلی ترسیدم ، زود بردیمت اورژانس بیمارستان آتیه . آقای دکتر ...
20 اسفند 1389

النا خانوم عاشق آشپزخونه است

مامان قربونت بشه که عاشق آشپزخونه شدی و تا ولت میکنم میری تو آشپزخونه و لباس شویی رو خاموش و روشن میکنی !! اولا از لباس شوئی میترسیدی اما الان روشن میکنی و درش رو هم باز میکنی! بعدش هم میری سراغ ماشین ظرف شوئی .اما خوشبختانه تمام دگمه هاش توشه !! نمیتونی خراب کاری کنی! تازه تازه داری یاد میگیری در کابینت ها رو باز کنی و کشو ها رو بیرون بکشی!             ...
20 اسفند 1389

النا خانم از حموم اومده تمیز شده

عزیز دل مامان تو آب بازی و خیلی دوست داری اما نمیدونم چرا وان حموم و دوست نداری!!! من و بابا سعید مجبوریم دو نفری بشوریمت اولا از صدای سشوار میترسیدی اما الان دیگه خوشت میاد اینم یه عکس بعد از حمومته!! بعد از تولدته   ...
12 اسفند 1389

النا خانم اولین بار در پارک

سلام عسل مامان این عکس اولین بار که با هم رفتیم پارک  ۲۵ مهر ماه ۱۳۸۹. هوا خنک بود و لباس گرم تنت کردم اونجا هم نی نی ها رو میدیدی و ذوق میکردی همش صداشون میزدی نی نی نی نی   ...
12 اسفند 1389

ماجراهای چشم النا خانم

مامان قربونت بشه همش دستت رو میکردی تو چشمت و چشمت همش اشک میومد! یه بار خیلی اذیت شدی و با بابا سعید بردیمت دکتر.گفت اگه ادامه پیدا کنه باید میله بزنه اما خدا رو شکر مامان به موقع برات قطره ریخت و خوب خوب شدی   ...
12 اسفند 1389

النای کثیف در حال سرلاک خوردن

سلام عزیز دل مامان این عکس رو دایی محمد روز تولد من و بابا سعید ازت انداخت. مامانی داشت بهت سرلاک میداد وقتی کوچولو بودی فقط تو کریرت غذا میخوردی!! همش هم کثیفش میکردی!! منم برات میشستم   ...
12 اسفند 1389

اولین باری که النا تو بیمارستان لباس پوشید!!!

عزیز دل مامان تو تا  ۱ ماه فقط پوشک داشتی و به قول عمو فرخ یه فرشته ی واقعی بودی!! اما بعد از ۱ ماه لباس تنت کردن اما خیلی برات بزرگ بود!! لباس صفر بود و تن بچه هایی میکردن که تازه دنیا میومدن!! اما برای تو خیلی خیلی بزرگ بود! خاله کریمی ، مامان کسری و کیمیا ، لباس تنت کرد! کلی خندیدیم چون آستینت رو چند بار تا زدیم بازم برات بزرگ بود!! وقتی کلاهت رو سرت کرد خیلی زشت شدی!! اصلا" کلاه بهت نمیومد!! اما بعدش برات مدل فرانسوی بست!! خاله کریمی اجازه گرفت و یکی از پوشک هاتو برای عروسک کیمیا برد!!         ...
10 اسفند 1389