خرید عید برای مامان مونا
سلام عزیز دلم
دیشب من و تو و بابا سعید رفتیم تا برای من خرید کنیم.رفتیم تندیس سنتر تو میدون تجریش. تو تا اونجا خواب بودی.
اونجا که رسیدیم من کالسکه ات رو درآوردم باد چرخ هاش کم شده بود همونجا باد زدم
اولش یکم گریه کردی آخه خیلی وقت بود تو کالسکه ات ننشسته بودی!
اما زود زود خوشت اومد
خیلی گشتیم تا یه چیز خوب بخریم
تو هم خسته شدی اما بابا سعید برات بیسکویت خرید تو هم سرت گرم شد
بعدش با هم رفتیم خونه ی مادر
مادر اصلا" حال نداشت .مریض بود.هیچی هم نخورده بود
بابا سعید رفت خرید و منم براش سوپ پختم
ظرف ها رو هم شستم براش چون طاقت خونه ی کثیف رو نداره
اما تو خیلی اذیت کردی! حسابی من و بابا سعید رو عصبانی کردی
فقط شیطونی میکنی! هیچی نمیخوری! زدی زیر دستم و کاسه ی سرلاک ریخت رو فرش مادر
بعدش هم دستت رو یهو کردی تو کاسه سوپ مادر! خدا رحم کرد دستت نسوخت!
ما هم زود برگشتیم خونه! خسته و عصبانی
ساعت ۲:۳۰ بامداد هم به زور خوابیدی