پست جدید بعد از یه مدت طولانی
سلام عشق مامان
بعد از یه مدت دوباره وقت کردم برات یه پست جدید بزارم.
از دوستای عزیزمون هم ممنونیم که تو این چند وقته به یادمون بودن و احوالمون رو میپرسیدن.
بابا سعید دو هفته ماموریت رفته بود ایتالیا و ترکیه. من و تو هم رفتیم تهران . البته ما نمیخواستیم بریم اما بابا سعید گفت طولانی میشه و تنهایی اذیت میشیم.
رفتیم خونه ی مانی اینا و اونجا بودیم . دایی محمد هم ترکیه بود با دوستاش. برای اولین بار پاسپورتش رو دشت کرد!
بعد از ده روز دایی محمد برگشت و برات سوغاتی دو تا پیرهن خوشگل و یه جفت دستکش خوشگل آورده. برای من هم دو تا ژاکت خوشگل و یه کیف زارا و یه جفت گوشواره و جوراب آورده. برای بابا سعید هم یه پیرهن خوشگل.
بعدش آخر هفته خاله آزاده دعوتمون کرد خونشون. ناهار اونجا بودیم. برات پلوی خالی گذاشته بود و با مرغ خوردی. خیلی گرسنه بودی. آخه تو نمیتونی کلم پلو و باقالی پلو بخوری! بعدش من تو رو گذاشتم خونه ی مانی اینا و رفتیم سفره خونه. !!خاله آزاده مامان شهزاد هم نیومده بود. حالش اصلا" خوب نیست!خدا خودش کمکش کنه و گرفتاری اش رو رفع کنه.
ماشین هم بنزین نداشت .ماشین رو گذاشتم خونه ی مانی اینا و با ماشین جدید مانی رفتم.
راستی بابایی بالاخره ماشینشون رو عوض کرد. یه مزدا ٣ خریدن.
بعدش برگشتم دنبالت و رفتیم بنزین زدیم .با بابا سعید هم حرف زدم و گفت که داره میره فرودگاه که برگرده.
رفتیم خونه ی مامانی افسانه که روله هم اونجا بود . روله تو رو که میبینه خیلی شارژ میشه. با اون پا دردش پا شد باهات رقصید. تو هم خیلی دوستش داری و هر وقت بلند میشه تو زود میری دستش رو میگیری. مامان فدات بشه مهربونم.
بابا سعید به سلامتی برگشت. خیلی طولانی بود و این اولین بار بود که اینهمه از بابا سعید دور میموندیم.
برات کلیییییییییییی لباس خوشگل و کفش و کتونی خریده. البته دو تا سه سال خریده که تا سال دیگه میتونی بپوشی.
برای من هم کلی سوغاتی آورده. کلی خوشبحالمون شده ها!!!
فرداش موندیم تهران تا من تو رو ببرم دکتر. بازم سر انگشتت باد کرده. دکتر دید و گفت ولش کن .مهم نیست. فقط باید یه آزمایش خون کوچولو بدی که معلوم بشه ریشه اش ا کلسیم بالا نیست و رسوب نیست.
برگشتیم و جمع و جور کردیم که راه بیفتیم. ماشین یه مشکلی داشت که حلش کردیم و بعدش راه افتادیم . همش بارون میومد تو راه!مانی هم برامون ساندویج درست کرده بود. تو از وقتی راه افتادیم خوابیدی. یک ساعت و نیم خواب بودی. من و بابا سعید هم کلی حرف زدیم و ساندویج هامون رو خوردیم. مانی برای تو هم ساندویج درست کرده بود. البته بدون سس و خیار شور.با گوجه و گوشت. نرم هم شده بود. تو برای اولین بار ساندویج خوردی. خیلی خوشت اومده بود.
خیلی دختر خوبی بودی تو راه. اصلا" اذیتم نکردی. فقط یکساعت آخر خسته شدی و تو صندلیت ننشستی! همش تو بغلم بودی. آخه خیلی طولانی شد. ٨٠ کیلومتر مونده بود به اصفهان برف شدیدی گرفت و راه بسته شده بود. خیلی بابا سعید آروم اومد که خدای نکرده گیر نکنیم. پشت یه کامیون شن پاش با سرعت ٢٠ کیلومتر در ساعت حرکت میکردیم.
بعد از ٥ ساعت رسیدیم خونمون. تو دیگه خیلی خوابت گرفته بود چون ساعت ٢:١٥ صبح شده بود.
فرداش از صبح با هم رفتیم خرید. تو زود بیدار شدی با اینکه خیلی دیر خوابیده بودی.
یه روز بعدش هم شروع کردم به لباس شستن. خیلی وحشتناک بود ها!! ٢ هفته هم لباسای خودمون بود هم مال بابا سعید!!
بعدش هم تو چند تا از لباس جدیدات رو که اندازه ات هستن پوشیدی و عکس انداختیم. خودت ژست های خوشگل میگرفتی . من هیچی بهت نگفتم. خودت این ادا ها رو درآوردی.
بعدش تو گوشیم نگاه کردم دیدم هیچکدوم از عکسات نیست!! کلی ترسیدم!! اما با کابل که دیدم همش بود خدا رو شکر. چند تاش رو تو ادامه ی مطلب میزارم ببینی!
بعدش هم عمو کامبیز و خاله لیلا گفتن میان خونمون با شهداد. خاله عاطفه و عمو امیر و شقایق و شکیبا هم اومدن. تو خیلی دوستشون داری و کلی ذوق کردی عزیزم. همش ادای شهداد رو درمیاری که گریه میکنه!!!!
دیشب هم ما شام خونه ی شهداد اینا بودیم که شکیبا اینا هم بودن.
تو خیلی دختر خوبی هستی مامان فدات بشه. اصلا" سمت بچه کوچولو نمیری! فقط از عقب نگاهش میکنی. بعدش هم تو بغل بابا نشستی و بازیشون رو نگاه کردی.
عکسای خوشگلت رو تو ادامه مطلب میزارم