النا ی عزیز ما در خانه ی مامانی و ماجراهایش
دختر گل مامان ۴ ماه قرنطینه بود و کسی ندیدش
مامانی برات شیشه هات رو میجوشوند تا اینکه بابا سعید رفت ترکیه و برات یه دستگاه استریل آورد! دیگه مامانی راحت شد مامانی خیلی خیلی برات زحمت کشیده عزیز دل مامان
اومدی خونه اما باید تو اتاق ۳۳ درجه میموندی!! من و مامانی میپختیم اما چاره نبود!!
اولاش خیلی دل درد داشتی! یهو ۸ ساعت یه دم گریه میکردی!!
خاله سحر شیری هم هفته ای ۱ شب میومد پیشت تا من بخوابم!!
آخه تو رفلکس داشتی و من تا صبح چشم ازت برنمیداشتم
خاله سحر ۱ ماه حمومت کرد اما بعدش خودم میبردمت حموم! البته با کمک مامانی
خیلی کوچولو بودی اما من خودم میشستمت عسل مامان
خیلی دل درد داشتی تا اینکه بابا سعید رفت ایتالیا. برات از اونجا ۲ تا چمدون شیر خشک نان آورد. اونو که خوردی خوب شدی
همش تو اتاقت بخور روشن میکردیم! وای خیلی گرم بود!! اما چون عاشقتم اذیت نشدم
تا اینکه بالاخره عید شد و تو از قرنطینه دراومدی! ما هم بعد از ۹ ماه زحمت رو کم کردیم و رفتیم خونمون
مامانی خیلی خسته بود برای همین هم بابای بردش دوبی و سلیمانیه و اربیل
کلی هم مامانی و بابایی برات سوغاتی آوردن
دایی محمد هم سال تحویل تنها بود اومد پیش ما. خیلی بهمون خوش گذشت.من هفت سین چیدم.قرمز هم چیدم.با هم عکس انداختیم.
بعدش بابا سعید دوباره رفت ایتالیا و ما تنها شدیم! مامانی افسانه اومد پیشمون اما بازم من دست تنها شدم و خیلی بهم سخت گذشت