النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

عید قربان سخت و فراموش نشدنی

1389/12/6 19:25
نویسنده : مونا اسکویی
734 بازدید
اشتراک گذاری

روز عید قربان مامان خیلی خوب و سرحال شده بود! کلی به خودم رسیدم و با بابا سعید رفتیم برای اولین عیدیت رو خریدیمرفتیم میلاد نور و برات یه پلاک طلا ی خوشگل خریدیم

بعدش هم رفتیم ضیافت و یه جعبه شیرینی خریدیم.

اما وقتی رسیدیم بیمارستان بالای سرت دیدیم اصلا" حال نداری

رنگت خیلی پریده بود  کلی خون برات زدن! پلاسما زدن! یه آمپول هم خانم دکتر گفت که دایی محمد و مامانی رفتن برات خریدن و آوردن!!!خیلی خیلی سخت گذشت!!!!

اما از اونجایی که خدا خیلی من و بابا سعیدت رو دوست داشت خدا یه دکتر خیلی خوب برات فرستاده بود!! خانم دکتر شهلا بهره مند که بعدا" فهمیدیم بهترین دکتر گوارش نوزادانه!!

خلاصه خیلی اذیت شدیم! ۱ هفته شیر نخوردی و فقط سرم بهت بود! تمام بدنت کبود بود عزیز دل مامان! اما تو خیلی قوی تر از این حرفا بودی!! مامان برات شیر میدوشید اما چون خانم دکتر گفته بود میریختم پای درخت و نذر میکردم!!

خلاصه ۴۸ روز تو بیمارستان بودی که به اندازه ی ۴۸ سال برای ما گذشت!!!

گرم گرم اضافه میکردی و خانم دکتر و خاله پرستار ها هم خیلی برات زحمت میکشیدن

بالاخره النا خانم مامان با وزن ۱۶۲۰ در روز ۱۵ دی ماه ۱۳۸۸ به خونه اومد

 

 

النا تو دستای خاله امیری

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)