النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

دو اتفاق ناخوشایند و بد

1390/4/25 16:47
نویسنده : مونا اسکویی
597 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه ی دوستای گلم

ممنونم از نظر لطف همتون و شرمنده که دیر جوابتون رو دادم!!

دو تا اتفاق بد توی هفته ی گذشته باعث شد که نتونم بیام .

اولیش این بود که خدا خیلی به من و النا رحم کرد.چون توی خونه تنها بودیم.شب یکی از هالوژنه ها توی سقف کاذب آتیش گرفت و تمام سقف خونه سوخت.خوشبختانه عمو رضا ( پسر عموی بابا سعید) همسایه مونه.اون به دادمون رسید و بعد از ١ ساعت تلاش آتیش رو خاموش کرد.من خیلی خیلی ترسیدم! النا هم توی اتاقش خواب بود و اصلا" متوجه نشده بود. اما تمام خونه پر از دود سیاه بود و نمیشد توی خونه موند.به آتش نشانی هم زنگ زدیم و اومدن همه چیز رو چک کردن.

ساعت ٣ صبح به مانی و ددی زنگ زدیم و اومدن دنبالمون.الان چند روزه اینجاییم و بهشون کلی زحمت دادیم.

بابا سعید هم به محض اینکه رسید تهران یه سیم کش آورد و کل سیم ها و لامپ ها رو عوض کرد.

بعدشم گچ کار پیدا نکرد.خودش و عمو محمد سقف رو گچ کردن که هنوز خشک نشده!!

فردا و پس فردا هم یکی میاد کمکمون تا خونه رو تمیز کنیم!!

به هر حال خدا خیلی رحم کرد.

دومیش هم این بود که النا خانم یه سرمای اساسی خورده و هنوزم حالش جا نیومده!

٢٠ تیر تولد بابا سعید بود که ما نتونستیم براش تولد بگیریم! اما بهش قول دادیم که با تولد من یعنی ٣ مرداد تو خونمون یه تولد خوب بگیریم.

اون روز تو از صبحش حال نداشتی و ناله میکردی! شب قبلش هم اصلا" خوب نخوابیدی!

یهو تب کردی و هر چی خورده بودی به طرز فجیهی .....

بردمت دکتر و بهت دارو داد.٢ روز تب داشتی و هنوزم سرفه های وحشتناکی میکنی! شب اول تا صبح شیاف برات گذاشتم و پاشویه ات کردم.چند شب بعدش هم خوب نخوابیدی!

بازم خدا رو شکر که بهتر شدی و  دیشب حسابی شیطونی کردی!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان آتین
25 تیر 90 16:53
سلام عزیزم وای خدارو شکر که خودتون چیزیتون نشده و سالمید خدارو شکر که النا جون هم بهتر شده خیلی مواظب خودت و النای نازم باش می بوسمتون
مامان زهرا نازنازی
25 تیر 90 20:32
خدا رو شکر بخیر گذشته همواره سلامت و شاد باشید
مامان آریان
27 تیر 90 0:36
وای خدا رحم کرد بهتون. توروخدا صدقه بدید. خدا رو شکر که النای گلم بهتر شده.امیدوارم دیگه مریض نشی عسلکم.
مامان ال آی
27 تیر 90 8:25
مونا جون باز خدارو شکر برا خودتون اتقاقی نیفتاده .هر چند که همون ترسش خیلی وحشتناکه.
عاطفه مامان آوا خانم ناز نازی
27 تیر 90 11:36
خدا رو شکر خیلی شانس آوردین. یه کم صدقه بذار کنار.


ممنونم عزیزم
بوسسسسسسسسس
helia & sara
27 تیر 90 11:51
عزیزم خیلی خوشحالم که اتقافات بد ختم به خیر شد که البته مریضی دخملی رو الان تقریبا" همه دارن "خدا رو شکر" فقط برای النا


ممنونم عزیزم
بوسسسسسسسسس
معصومه مامان سهند
28 تیر 90 15:32
سلام عزیزم بابت اتفاقات بدی که براتون افتاده خیلی متاسفم و بی نهایت ناراحت شدم امیدوارم دیگه بد نبینید


ممنونم عزیزم
بوسسسسسسسسس
آرتین خان
29 تیر 90 1:42
توی مسابقه شرکت کردم کدم 99 هست دوست داشتی بهم رای بده
مامان علی مرتضی
29 تیر 90 15:55
سلام خوشحالم که بخیر گذشت امپراطور ما تو مسابقه شرکت کرده لطفا بهش رای بدید کدش122
زهره
11 مهر 90 18:15
سلام اتفاقی وارد وب شما شدم چند تیکه از ماجراهای النا خانم وخوندم خیلی جالب وقشنگه که اتفاقات روز مره رو مینویسی براش ایشالله که خدا حفظش کنه سایه شما پدر ومادرشم همیشه رو سرش باشه از دور دختر گلتونو میبوسم