بالاخره ما برگشتیم
سلام به عزیز دل من و بابا سعید
خیلی وقته برات مطلب نذاشتم و ازت معذرت میخوام.
من و بابا سعید رفتیم مسافرت و برگشتیم.خیلی بهمون خوش گذشت اما اگر تو بودی خیلی بیشتر بهمون خوش میگذشت.
اما در عوض کلی چیزای خوشگل برات خریدم.یه جورایی برای ٢ سال دیگه لباس نمیخوای!!
پیش مانی نسرین خیلی بهت خوش گذشته بود.اما از وقتی که برگشتیم خونه تو یهو میپری بغلم و محکم من و بغل میکنی.دیگه کاملا" متوجه میشی عزیز دل مامان.
وقتی تو رو گذاشتیم خونه ی مانی من خوابوندمت بعد رفتیم و ٦ روز بعد وقتی از خواب بیدار شدی من و بابا سعید پیشت بودیم.
الان چند روزه که برگشتیم و من کلی کار داشتم و نتونستم مطلب جدیدی برات بنویسم.
تو اون چند روزه که نبودیم مانی کلی ازت عکس انداخته اما دایی محمد رفته شیراز و گوشی مانی رو با خودش برده.پس هر وقت برگشت برات اون عکس ها رو میزارم.
اینم یه عکس داغ داغ از النا خانم.