و اما سوغاتی های النا خانم
مامان قربونت بشم که وقتی بابا سعید از در اومد تو اولش سرت رو انداختی پایین و کلی خجالت کشیدی.اما زودی دویدی و پریدی بغل بابا سعید و محکم بغلش کردی.انگار تازه یادت افتاد چقدر دلت براش تنگ شده بود!!
بابا سعید هم سوغاتی هات رو برات از چمدون درآورد و من هم زودی همش رو تنت کردم و ازت عکس انداختم.
اما 2 تا لباسات برای پاییز اندازه ات میشه که تنت نکردم.
البته نذاشتی یه عکس درست و حسابی ازت بندازم! از ذوقت همش از اینور خونه به اونور خونه میدوییدی! هر 2 دقیقه هم میپریدی تو بغل بابا سعید.
اینم از عکسات
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی