النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

شیشه ی ماشینمون کثیفه

1390/3/17 0:25
نویسنده : مونا اسکویی
588 بازدید
اشتراک گذاری

مامان قربونت بشه که اینقدر خانم و عسل شدی

امروز تعطیل بود و بابا سعید خونه بود.اول با دایی محمد رفتن کارگاه عمو حمید تا نقشه ی وسایلش رو بده عمو حمید براش بسازه.

دیروز هم رفتیم خونه ی مانی نسرین اینا و تو بعد از چند وقت دایی محمد رو دیدی .اولش خجالت کشیدی اما زودی باهاش دوست شدی.ناهار هم خورشت کرفس خوردی که مامانی پخته بود.بعدش هم خوابیدی پیش بابا سعید.من و مانی رفتیم بیرون خرید تا بابایی بیاد.آخه بابایی میخواست با هواپیما برگرده اما پروازا کنسل شده بودن و با ماشین اومده بود.اونم از کرمانشاه! خیلی خسته شده بود.برای اتاق دایی محمد هم یه ال سی دی سونی 40 اینچ آورده.

ما زود برگشتیم خونه و دیدیم بابا سعید هنوز خوابه ولی تو پیشش نیستی! اولش با مانی ترسیدیم.اما بعدش صدای دایی محمد رو شنیدیم که داشت باهات حرف میزد.آخه وقتی تو خوابیدی و ما رفتیم بیرون دایی محمد هم رفت بیرون.بهت یاد داده بود تا با آی پاد ش بازی کنی و چون لمسی بود تو خیلی دوست داشتی!

 

 

بابایی حسین بازم برات از اربیل لباس خریده.یه پیرهن و 2 تا بلوز خوشگل.بعدا" تنت میکنم و ازت عکس میندازم تا ببینی.

 

بعدش رفتیم خونه ی مامانی افسانه تا بهشون سر بزنیم.آخه مامانی افسانه دیروز انژیو کرد.خدا رو شکر حالش خوب بود .تو رو که دید خیلی بهتر شد.تو هم کلی با عمه آزی رقصیدی!

امشب هم بابا سعید ما رو برد بیرون گردش.

اول خواستیم بریم پارک جمشیدیه.آخرین بار من و بابا سعید زمستون 1382 وقتی نامزد بودیم رفته بودیم اونجا.اون موقع خیلی برف اومده بود و سرد بود.تازه با رنو ی عمو حمید هم بودیم چون هنوز ماشین نداشتیم!!

تا دم درش رفتیم ولی خیلی شلوغ بود و جای پارک نبود.برای همین برگشتیم.رفتیم خیابون ولیعصر.من از یه آب میوه فروشی برات موز خریدم چون تنها چیزی که بیرون میتونی بخوری موزه!

خیلی بهت مزه داد و نصف موز رو خوردی. بابا سعید هم از سید مهدی حلیم خرید و خوردیم! مثلا" من و بابا سعید رژیمیم!!

برگشتنی بابا سعید رفت درمانگاه سعادت آباد تا آمپول بزنه ! آخه دندونش درد میکنه. تو هم نشستی پشت فرمون.

یاد گرفتی شیشه رو میشوری! اینم عکست

 

 

بعدش رفتیم شهرک نون بخریم چون همه جا تعطیله!

تا بابا نشست پشت فرمون که بریم سمت خونه تو کلی گریه کردی و آویزوون بابا سعید شدی!

چون خیلی خطرناک بود بابا سعید تو رو بغل کرد و من رانندگی کردم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

negin
15 خرداد 90 12:49
سلام شايد جواب خيلي از سوالاتتون توي وب من باشه
مامان حسین
15 خرداد 90 18:01
خاله زوده رانندگی یاد بگیری ...


منم گفتم خاله جون اما گوش نمیکنه!!!
مامان فرشته
16 خرداد 90 2:58
سلام عزیز دلم خوبین ؟
وای چه گردشی کردین ههههههه
الهی من قربونش برم که یاد گرفته شیشه ماشینو بشوره
بوسسسسسسسس
لباساتم مبارکه عزیز خاله


سلام خاله مهربونم
بوسسسسسسسسسسسسسسسس
سمیرا مامان سپهر
16 خرداد 90 10:35
محمدحسین عشق جاودان
16 خرداد 90 11:01
سلام.به سلامتي مي بينم که شما راننده شدين خاله قربونت .من يه بار امتحان دادم و قبول نشدم خورده تو ذوقم هنوز نرفتم = دوستون دارم واسه شما از اربيل سوغاتي مياد مثل محمد حسين خوش به حالتو کلي مواظب خودتون باشين دردت به گيانم فر باهوشي روله (اگه اشتباه نکنم )
مامان سید ابوالفضل
16 خرداد 90 12:31
___________$$$$$$ ______$$$$$$__$$$$$$$$__$$ ____$$____$$$$__$$$$__$$$$ __$$______$$$$$$__$$$$$$$$ __$$____$$$$$$$$__$$$$$$ __$$$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$ $$__$$$$$$$$$$__$$__$$$$$$ $$$$__$$$$$$__$$__$$$$ __$$$$______$$$$$$$$$$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$_$ _$$$$$$$$__$$$$$$$$$__$$$ __$$$$$$___$$$$$$$_ $$$$ ___$$$$_____________`$$$ ___________________ $$ __________________`$$` ________________$$` _____$$$$$$$$$$ ___$$$$$$$$$$ _$$$$____$$_$` $$$$$__$$___$$___$$$$ $$$$$$$______`$$_$$$$$$ $$$$__________$$$_____$ $$___________` $$____$$ _____$$$_____$$`___$$$$ ___$$$$$$___$$__$$$$$$ __$$$$$$$$_$$_$$___$$$ _$$$____$$$$_$$__$$$$ __$$_____$$_$$$$$$$ ___$______`$$ ___________$$ ____________$$` ___________`$$ __________$$ _________$$ ________$$
محمدحسین عشق جاودان
16 خرداد 90 12:33
سلام گلم .يه لحظه احساس کردم ايهام داشت مطلب داخل پرانتز رو مي گم. گلي در باهوشي شما شکي ندارم عزيز دلم .منظورم اين بود که اگه کردي درست گفته باشم . قربونت بشه خاله


ممنونم خاله جونم
نه بابا درست نوشتی
بوسسسسسسسسسسسسسسسس
مامان هلیا
16 خرداد 90 15:07
عزیزم لباسای جدیدت خیلی نازبود شیطون خاله قربونت برم که شیشه ماشینو تمیز میکنی
مامانش دخملمون خیلی ناز شده می بوسمش از راه دور انشالا کی میرین سفر؟


ممنونم خاله جونم
ایشالله 6 تیر تا 11 تیر
از الان دلم گرفته که 5 روز النا رو نمیبینم.
مامان ماهان
17 خرداد 90 9:32
لباسات خیلی خوشگل بود النا جونم
آفرین به راننده کوچولو


ممنونم خاله جونم
بوسسسسسسسسسس