النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

مدلهای خوابیدن النا

النا ی خوشگل مامان عاشق اینه که دمر بخوابه آخه از وقتی خیلی کوچولو بود رفلکس داشت و مجبور بودیم دمر بخوابونیمش حالا هم عادت کرده اینم عکس های مختلف از خوابیدن النا جون               ...
1 اسفند 1389

برنامه های مورد علاقه ی النا جونم

    تو عاشق پنگولی من و بابا سعید برات ضبط میکنیم و تو هر وقت که میخوای شیر بخوری یا سوپ و سرلاک باید اونو ببینی اسم برنامه اش رنگین کمانه و شبکه ۵ نشون میده! هر روز ساعت ۱:۳۰ بعد از ظهر کارتون هایی هم که دوست داری: پینگو . بره ناقلا . هامف .     ...
1 اسفند 1389

شعر های مورد علاقه ی النا جونم

النای مامان خیلی این شعر ها رو دوست داره تو حوض خونه ی ما ماهیهای رنگارنگ بالا و پایین میرن با پولکهای قشنگ کلاغه تا میبینه کنار حوض میشینه کمین میگیره میخواد ماهی بگیره ماهی ها قایم میشن به زیر آبها میرن کلاغ شیطون میشه زار و پریشون     شاپرکی گفت چی گفت یواشکی گفت چی گفت تو گوش من گفت چی گفت یکی یکی گفت گفت به گلها دست نزنین نه نه نه نمیزنیم غنچه هاشون و نکنین نه نه نه نمیکنیم ما غنچه ها رو دوست داریم تو باغچه پا نمیزاریم هر جا گلی تشنه باشه میریم براش آب میاریم گفت که گلا تو باغچه ها قشنگن غنچه هاشون کوچیک و رنگارنگن   عروسک نازی من مونس و همبا...
1 اسفند 1389

وقتی النا خانم پسر می شود!!

    عزیز دل مامان.یه مسابقه بود تو نی نی سایت که باید لباس پسرونه تنت میکردیم! ولی خوشگل شدی ها!!! خیلی بهت میاد عزیز دلم! این لباس و من و بابا سعید از تایلند آوردیم !  آخه نمیدونستیم که میخوای دختر بشی یا پسر؟؟ من و بابا سعید خیلی دوست داریم. ...
1 اسفند 1389

تولد النا عزیزم

  دختر گلم تولدت مبارک ایشالله همیشه شاد و سالم باشی و به تمام آرزوهای قشنگت برسی یه تولد کوچولو برات گرفتیم فقط مامانیا و بابایی ها.دایی محمد . عمه آزی.مادر. عمو حمید.خاله طراوت.آروین و ارنیکا بودن               ...
1 اسفند 1389

النا در شب آخر ماه صفر

  این عکس رو دیشب ازت انداختم! لباس خواب پوشیدی و داشتی با موشی بازی میکردی! بابا سعید هم رفته بود دق الباب. آخه دیشب آخرین شب ماه صفر بود. ما هم نذر کردیم و هر سال میریم.اما جون هوا خیلی سرد بود بابا سعید تنها رفت. ایشالله سال دیگه با هم میریم. ...
30 بهمن 1389

اینم بیرون رفتن النا خانم

    پریشب بابا سعید میخواست بره از تو ماشین دستگاه فکس رو بیاره بالا اما تو نذاشتی !!!!همش میگفتی من من من من من !!! اینقدر گریه کردی تا لباس تنت کردیم و بردیمت ددر فقط ۱۵ دقیقه ددر رو دیدی!!!! بعدش شیر خوردی و خوابیدی همش تو بغل مامان بودی دست مامان خیی درد گرفت آخه تو خانم شدی! بزرگ شدی!! ۱ ساعت تو ماشین خواب بودی اما همین که رسیدیم تو پارکینگ بیدار شدی و تا ساعت ۲:۳۰ صبح بازی میکردی من و بابا سعید خوابمون میومد تا صبح هم چند بار بیدار شدی و گریه کردی!! ...
30 بهمن 1389

النا خانم خودش تنهایی راه میره

سلام عزیز دل مامان تو خیلی دختر خوب و خانمی شدی .کلی شیرین کاری میکنی!! دیگه خودت راه میری و کلی هم ذوق میکنی! بابا سعید کادوی ولنتاین برای من و تو سکه طلا خرید اما من و تو نتونستیم برای بابا کادو بخریم! چون بیرون نمیریم اما به بابا سعید قول دادیم سال دیگه تلافی کنیم دیشب بازم بابا سعید رفت اصفهان.اما مامانی اومد پیشمون یه هفته بود ندیده بودت .میگفت که خیلی تغییر کردی و بزرگ شدی تو هم خیلی مامانی و دوست داری و باهاش بازی میکنی  همش میخندی و ذوق میکنی   ...
30 بهمن 1389