النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

جریان انگشت النا خانم

1390/2/15 2:28
نویسنده : مونا اسکویی
596 بازدید
اشتراک گذاری

مامان قربونت بشه

وقتی دنیا اومدی خیلی جریانات داشتی که بعدا" همه رو برات تعریف میکنم.

روی انگشت دست راستت یه نقطه ی سفید بود که به مرور بزرگ شد!!

به دکترت نشون دادم که گفت چیز خاصی نیست اما از اونجایی که من خیلی حساسم بردمت پیش دکتر نخعی معروف که متخصص پوست و مو . خیلی سخت بین مریض وقت داد و من ١ ساعت اونجا التماس کردم. تازه میگفت بین مریض هم بخوای بیای هفته ی اول شهریور!!!

اما من کار خودم و کردم و نفر ٤ رفتیم تو مطب!

دکتر دستت رو دید و تو هم مثل همیشه مطب رو گذاشتی روی سرت و من و کلی چنگ انداختی!!

دکتر دید و گفت که یه غده ی چربیه! گفت با تیغ روش رو سوراخ کن و تخلیه کن و پماد بزن عفونت نکنه!!

آخه من چه جوری این کار رو میکردم!!!!

نتونستم.اما از دکتر اخیانی که سالهاست همسایه ی شرکت باباییه یه وقت گرفتم! البته آقا سعید تو شرکت خیلی کمک کرد.به هر حال بردمت پیش اون.خیلی دکتر خوبیه.اول یه پماد زد به انگشتت و ٢٠ دقیقه رفتیم تو حیاط تا بی حس بشه اما چه حیاطی!

تو گلها رو نگاه میکردی و بارون نم نم میبارید.خیلی هوای قشنگی بود.

دوباره برگشتیم بالا و کار من و بابا سعید شروع شد! دوتایی گرفتیمت تا خانم دکتر کارش رو شروع کنه!! واییییییییییییییییییییییی که چه کردی! کاشکی یه دوربین بود ازت فیلم میگرفت تا باورت بشه که من و بابا سعید به زور نگهت داشتیم.خانم دکتر میخندید و میگفت این همون رگ کردی اش که گرفته!!!

خدا رو شکر تموم شد و برات پانسمان کرد.

مجبور شدیم برات پانسمان کنیم تا بازش نکنی! آخه هی چسب ها رو میکندی!!!!

از وقتی برگشتیم خونه هی انگشتت و نشون میدادی و فوتش میکردی.میگفتی اووووووووو

اینم عکست

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان فرشته
15 اردیبهشت 90 3:35
سلام عزیز دلم خوبین ؟
الهی جانم آخی
قربونش برم من
النا جونم بیار خاله جای زخمت و ببوسه درد داره ؟
قربونت برم من عزیزم بوسسسسسسس


ممنونم خاله مونا جونم
دیگه خوب شد.
دخترم خیلی قویه
از این سخت ترش رو گذرونده
اینا که چیزی نیست
بوسسسسسسسسسسسسس
مامان ماهان
15 اردیبهشت 90 9:24
الهی .... النا جونم دستت اوف شده خوب میشه خاله بده مامان بوس کنه
راستی خوش گذشت تو پارک بوسسسسسس


ممنونم خاله جونم
تو پارک پدر مامانم و درآوردم
مامان مانی جون
15 اردیبهشت 90 11:02
عزیزم چه جوری تحمل کرده
موندم چه طور طاقت اوردی و تو اتاق موندی نگهش داشتی!من که این مدت که به تولد مانی جون نزدیک میشم عذای ..... کردنشو گرفتم میگم دختر بود این مشکلات نبود


ای بابا دوست جون!
ما یه روزایی رو دیدیم که اینا چیزی نیست پیشش!!
اونم تموم میشه گلم.غصه نخور دوستم