یه روز قشنگ و به یاد موندنی با سوژین و ویانا
سلام عشق مامان
چند روز پیش من پیش خاله شقایق کار داشتم و صبح رفتیم خونشون.
تو و سوژین تو اتاقش شروع به بازی کردین.
اما سوژین خیلی سخت اسباب بازیهاشو به تو میداد. تو هم هی غر میزدی و از من میخواستی تا برات بگیرم. تا تو به یه چیزی دست میزدی اون زود ازت میگرفت و تو ناراحت میشدی اما برای داشتنش نمیجنگیدی.
بعدش ویانا هم اومد و سه تایی شروع به بازی کردین. تو با هر دوشون خیلی راحت کنار میومدی و دعوا نمیکردی! اما ویانا و سوژین دوتایی کلی دعوا کردن و کار به جاهای باریک میکشید. تو میترسیدی و میومدی تو بغلم. تا حالا از نزدیک ندیده بودی دو تا از دوستات اینجوری با هم دعوا کنن و جیغ بزنن.
بعدش هم کلی تو پله ها بالا و پایین کردی و تو بالکنشون هم با هم بازی کردین.
خاله شقایق ناهار براتون ماکارونی پخته بود.سه تاتون هم حسابی خوردین. خیلی خوشمزه بود.
بعد از چند ساعت بازی هر سه تا تون دراز کشیدین و یکم کارتون دیدین. اما زیاد طول نکشید! دوباره شروع کردین!
بعدش سوژین رفت طبقه ی پایین پیش مامان بزرگش خوابید. اما تو و ویانا اصلا" نخوابیدین. تا شب موقع برگشتن تا خونه خواب بودی. اما چون خیلی خسته شده بودی شب هم زود خوابیدی عسل مامان.
عکس ها رو میزارم تو ادامه مطلب
النا خانم قبل از رفتن به مهمونی
النا و سوژین در حال بازی کردن
النا و سوژین
النا . سوژین و ویانا در صلح و آرامش
النا و ویانا رو بالکن
سه تفنگدار در حال تماشای کارتون