تاخیر طولانی
مامان قربونت بشه
شرمنده بخاطر تاخیر طولانی ام!
١٠ روز پیش عمو بوناتو و عمو مارو از ایتالیا اومدن تهران .شب اول با هم رفتیم شام بیرون.بردیمشون پدیده ی شاندیز اریکه ایرانیان . یه عکس یادگاری هم انداختیم که باید بعدا" اسکن کنم و بزارم اینجا.
بعدش ٢ روز با بابا سعید رفتن اصفهان تا کارخونه رو ببینن و برگشتن.خدا رو شکر خوب بود و بالاخره بعد از ١ سال و نیم پیش پرداخت رو گرفتن. دوباره با هم رفتیم بیرون.رفتیم اردک آبی توی تندیس سنتر.خیلی بهمون خوش گذشت.
اینم عکس عسل مامان با عمو مارو
اینم عکس النای مامان با عمو بوناتو
عمو بوناتو خیلی دوستت داره و کلی هم بهمون لطف داره.یکی از اون دوستانیه که آدم به داشتنشون افتخار میکنه.
اون چند روز خیلی بهمون خوش گذشت اما بعدش یهو تو مریض شدی!!
از این ویروس های بی ادب گرفتی!!!
خیلی خیلی اذیت شدی عسل مامان.اولش فکر کردم شاید مال دندونات باشه که دارن در میان اما ٢ روز بعدش هم تب کردی و هم حالت بهم خورد.بعدش هم ٢ روز لب به هیچی نزدی!! حتی یه قطره آب!!
من و بابا سعید خیلی ترسیدیم و بردیمت پیش خانم دکتر بهره مند.اونم گفت که یه ویروسه و فقط باید مواظب باشیم آب بدنت کم نشه! تو هم ١٢ ساعت هیچی نخوردی!
دیروز صبح بردیمت بیمارستان آتیه.برات سرم زدن و آزمایش خون گرفتن. چه ها که نکردی!!!!!!
٢ ساعت اشک ریختی و ساکت نمیشدی! همش التماس من و بابا سعید میکردی که بغلت کنیم و از اونجا بریم! بعدش ١ ساعت خوابت بردو دوباره بیدار شدی و ٢ ساعت بدون وقفه اشک ریختی!!
نمیدونستی گل مامان که من و بابا سعید هم مثل تو همون ویروس رو گرفته بودیم و حال هردومون بد بود. اما وقتی تو رو اونجوری میدیدم حالمون بدتر میشد! من که همون جا رفتم دکتر و ٢ تا آمپول هم زدم.بعدش فشارم یهو افتاد! نیم ساعت خوابم برد و اصلا" نفهمیدم!
خلاصه عزیز مامان
٦ ساعت طول کشید تا سرمت تموم شد و اومدیم خونه! اما تا رسیدیم خونه تازه دل درد و بیرون روی شروع شد!!!
وای بر ما که بازم کلی ترسیدیم. اما مانی مهربون مثل همیشه به دادمون رسید و مثل همیشه نجات بخش ما بود.با کمک مانی یکم فرنی و نبات و عرق نعنا بهت دادیم.اما تو کلی آب بدنت رو دوباره از دست دادی.دهنت خشک شده بود و لبات ترک خورده بود عسل مامان!
امروز هم مانی پیشمون بود و تو کم کم شروع کردی به شیر خوردن! اما خیلی خیلی کم!
از نمونه ادرار و مدفوع آزمایشت نگو که خودش یه داستان داره!
اما واقعا" نمیدونم این ویروس لعنتی چیه که همه رو گرفتار کرده! آخه عمو حمیدو خاله طراوت و آروین و ارنیکا هم با هم گرفتن!!
الان قبل از خواب ٦ تا قاشق سرلاک خوردی که من خیلی خوشحال شدم عزیز دلم.
من و بابا سعید عاشقتیم و امیدواریم همیشه سالم و شاد ببینیمت عسلم.
اینم عکس عسل مامان قبل از مریض شدن در حال نقاشی کشیدن
از همه ی دوستای عزیزمون که توی این مدت به یادمون بودن هم ممنونیم و روی ماه تک تک شون رو میبوسیم.