النا در پارک
مامان قربونت بشه که خانم شدی.
بهت میگم
النا عشق مامانه : میگی بلللللللللله
النا عمر مامانه : میگی بللللللللللللللله
النا عزیز دل من و بابا سعیده : میگی بلللللللللللله
عاشقتم عروسکم
دیشب با بابا سعید بردیمت پارک خوارزم.اولش از دیدن اون همه نی نی یه جا ذوق زده شدی و جیغ میزدی!
بعدش رفتیم سرسره سواری.
دیگه نمیترسی و خودت از سرسره میای پایین.
بعدش هم رفتیم تاب سواری.کلی تاب سواری کردی و تاب تاب خوندی. اما تا یه نی نی اومد زودی پاشدی.خیلی خانم بودی.
بعدشم دست من و بابا سعید و گرفتی و اونجا قدم میزدی.سر راه رفتیم نون سنگک خریدیم و تو تا خونه کلی نون سنگک خوردی!
بعدشم برگشتیم خونه.تو خیلی خسته شده بودی و زودی خوابیدی.
امروز هم خیلی دختر خوبی بودی.من داشتم کارهای خونه رو انجام میدادم که اومدم دیدم تو بغل بابا سعید خوابت برده!!
عصری هم مامانی افسانه اینا اومدن خونمون و تو کلی ذوق کردی.
بعدش هم من برای شام ساندویج درست کردم و بساط و جمع کردیم و رفتیم پارک ولنجک.
تو کلی بازی کردی و راه رفتی.خیلی بهت خوش گذشت.خیلی هم خسته شدی عزیز دل مامان.کلی با بابا سعید توی ماشین سرت رو گرم کردیم تا برسیم خونه و تو نخوابی!
الانم با بابا سعید رفتین توی اتاقت و راحت خوابیدی.
من و بابا سعید عاشقتیم.