بابا سعید به سلامتی اومد
خدا رو شکر عزیز دل مامان که با دعاهای تو مهربونم بابا سعید به سلامتی رسید خونه. قربون اون دستای کوچولوت بشم که میبردی بالا و دعا میکردی و بعدش مثل من میزدی به صورتت و مثلا" میگفتی آمین.
همیشه بهت میگم که خدا دعای فرشته هاشو زود زود جواب میده.
قرار بود بابا سعید 10 شب پنج شنبه 2 تیرماه برسه تهران.ما هم ظهر از خونه ی مانی اینا اومدیم خونه ی خودمون.مانی هم اومد کمکمون چون خیلی اسباب داشتیم!
رسیدیم خونه و تو خوابیدی.چند روزه که تو خوب غذا نمیخوری و همش هم مال دندونات.قبل از خواب شیر خوردی و از خواب که بیدار شدی بهت طالبی دادم خوردی اما پوره ی سیب زمینی که خیلی دوست داری نتونستی بخوری!
ساعت 7 شب بود که یهو طوفان شد و یه بارون حسابی اومد.بارون که قطع شد حاضرت کردم و با هم رفتیم بیرون.چه هوایی بود!! عالی!!
برات انبه خریدم و یه دوری زدیم و برگشتیم خونه.تو هم که خیلی ذوق کرده بودی همش کالسکه ات رو به مامان نشون میدادی و میگفتی این چیه؟
برگشتیم خونه و تو کلی بازی کردی تا بابا سعید زنگ زد و گفت پرواز همین الان نشست.