سه تفنگدار تو خونه ی مامانی افسانه
دیشب خونه ی مامانی افسانه بودیم.شام هممون دعوت بودیم اما ما زودتر رفتیم .
عصری عمو حمید قم کار داشت .رفته بود یه کاری تحویل بده.زنگ زد و گفت که دیر میرسه.بابایی هم رفت دنبال بچه ها و خاله طراوت و مادر.
اما بعدش عمو حمید زنگ زد و گفت که داشته میومده تهران تصادف کرده.خدا رو شکر خودش چیزیش نشده اما ماشین خسارت دیده.خلاصه بچه ها اومدن و شما ها کلی با هم بازی کردین.شیطونی کردین.دنبال هم میدوییدین و جیغ میزدین.آروین هنوز نمیتونه دنبال شما بدو بدو کنه.دنبال شما چهار دست و پا میومد.
بابایی برای شما سه تا اسباب بازی خریده بود که توش چراغ روشن و خاموش میشد.خیلی خوشگل بود.کلی با اونا بازی کردین.تو هی به آروین زور میگفتی اما ارنیکا هم از اونور به تو زور میگفت!! قانون طبیعته دیگه!!
چند تا عکس هم بابا سعید ازتون انداخت.
این عکس هم قبل از اینکه دوستات بیان ازت انداختم.