النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

مسافرت یک هفته ایی به تهران

1390/11/12 22:51
نویسنده : مونا اسکویی
1,610 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان

برات نوشته بودم که چند روزی رفته بودیم خونه ی مامانی افسانه اینا

جمعه شب رفتیم خونه ی مانی نسرین اینا.بابا سعید هم برگشت اصفهان.

شنبه رفتیم پیش خانم دکتر بهره مند. خیلی شلوغ بود و ٢ ساعت معطل شدیم.خیلی خسته شدیم.هوا هم خیلییییییییییی کثیف بود.

خدا رو شکر خانم دکتر خیلی راضی بود.اما ٢ ماهه وزنت زیاد نشده فقط قد کشیدی.خیلی شیطونی میکنی مامان قربونت بشه.خیلی پیش خانم دکتر خانم بودی.اصلا" اذیت نکردی.

پیش مامانی و بابایی خیلی بهمون خوش گذشت.تو خیلی خوشگل سلام میدی. داری کم کم حرف زدن رو شروع میکنی.کلمات زیادی رو به زبون میاری.

دایی محمد هم اومد تهران.امتحاناش تموم شده.با اینکه خیلی وقت بود دایی رو ندیده بودی ولی این بار اصلا" غریبی نکردی عسلم چون بزرگ شدی دیگه .

دوشنبه تو پیش مانی بودی و من رفتم دکتر کلیه و چشم.

چشمم که خوب بود خدا رو شکر. اما برای کلیه سونوگرافی نوشت برام.

سه شنبه چه برفییییییییییییییی اومد! خیلی وقت بود یه همچین برفی ندیده بودیم!

اینم عکس برفی از خونه ی مامانی اینا

 

 

این خونه ی همون حاجیه بود که تازه فوت کرده.خیلی خونه ی خوشگلیه!

 

 

این هم عکست با دایی محمد

داشت میرفت بیرون بغلت کرد ازتون عکس انداختم

 

 

توی اون برف ماشین نبود!!! یهو یخبندون شد. کلی منتظر بودم تا آژانس بیاد. دایی محمد رفت با ماشین بیرون اما نیم ساعت بعدش برگشت خونه.اینقدر که ترافیک و تصادف بود.اما من مجبور بودم برم.

اول رفتم بیمارستان لاله برای سونوگرافی. بعدش هم رفتم بیمارستان عرفان.کلینیک غدد. خدا رو شکر هر دو خوب بود.

امروز صبح زود هم رفتیم آزمایشگاه پاتوبیولوژی مرکزی. خانم دکتر برای چکاب برات آزمایش داده بود.

با اینکه خیلی دیر خوابیده بودی اما خیلی خوشگل از خواب بیدار شدی مامان فدات بشه.

با دایی محمد و مانی جون رفتیم آزمایشگاه.چمدون هم گذاشتیم تو ماشین دایی.

دیشب دایی برای ادرارت بگ خرید.منم صبح قبل از رفتن برات چسبوندم.اما مثل همیشه خراب بود. کلی مانی دوید تا زود کارمون انجام بشه چون پرواز داشتیم!!!

ازت خون گرفتن و من فشارم افتاد!!! آخه اولش رگت رو پیدا کرد اما تو یهو دستت رو کشیدی و گمش کرد! کلی دنبال رگت گشت!! واییییی خیلی بد بود.اما تو بازم خانوم بودی و صبوری کردی.

ساعت ٩:٤٥ کارمون تموم شد.پرواز هم ساعت ١٠:٤٥ بود. فکر کن از پارک وی تا فرودگاه مهرآباد رو چجوری رفتیم تا برسیم .ما توی پارکینگ فرودگاه بودیم.مانی دوید رفت کارت پروازمون رو گرفت.

خلاصه باز هم با کمک مانی جون و دایی محمد بخیر گذشت. تو سالن انتظار سوپی رو که مانی برات گرم کرده بود دادم تا تهش خوردی.

بعدش هم ٤٥ دقیقه تاخیر داشت.توی هواپیما که نشستیم تو خیلی خانم بودی.رفتی سرجات نشستی و کمربندت رو بستی.نی نی ات رو هم بغل کردی.بهت پاستیل دادم.دومی رو خوردی نشسته خوابت برد.بعدش بغلت کردم و تا اصفهان خوابیدی.قربونت بشم خانم شدییییییییییییییی

رسیدیم فرودگاه بابا سعید اومده بود دنبالمون.رفتیم خونه دیدیم هم ناهار حاضره هم سوپ تازه ی شما.

دست بابا سعید درد نکنه.

بعد از ناهار بابا رفت به کاراش برسه. من خیلی خسته بودم.خوابم برد و تو پیشم نشسته بودی و بازی میکردی.

بعدش تو هم خوابت برد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مریم مامان درسا
13 بهمن 90 0:43
سلام عزیزم خدا رو شکر که همه چیز خوب بوده ، ماشالا النا جونم هم که خانم شده و دیگه مامانش رو اذیت نمیکنه
مامان ماهان
13 بهمن 90 14:52
خدا رو شکر که همه چیز عالی بوده قربونش برم دیگه خانم شده برای همینم زیاد دردش نیومده وقتی ازش خون میگرفتن بوس برای النا جونم و مامانش