النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

این روزای من و النا جونم

1390/10/30 2:03
نویسنده : مونا اسکویی
2,444 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه ی دوستای خوب و مهربون من و النا جونم

ممنونم از لطف همتون

 

النای عزیز مامان

این روزا خیلی روزای قشنگی هستن

من و تو

تنها

توی خونه ی جدید

خدا این روزای خوشگل رو بیشتر و بیشتر کنه

صبح از خواب بیدار میشی.البته ساعت خوابت خیلی بهتر شده.12 شب میخوابی تا 10 صبح.

صدام میکنی.من هم جوابت رو میدم.تو سیام میکنی.عاشقتمممممممممم که داری کم کم حرفای خوشگل یاد میگیری.

تعداد کلماتی که میگی هر روز بیشتر و بیشتر میشه.مامانی نسرین یادت داده که قصه تعریف کنی.فدات بشم که اینقدر خوشگل تعریف میکنی!!!

قصه ی خاله پیرزن

که بارون میگیره و حیوونا میان خونش. در میزنن

تق تق تق ( حتما" باید بزنی روی میز)

کیه کیه درمیزنه؟ پیشی میگه میو منم منم باووووووون ایسسسسسسسسسسس شدم ادازه بده

بیاااااااا

همه ی حیوونا رو میگی

عاشقتممممممممم به مولا

 

صبح که از خواب بیدار میشی با هم صبحونه میخوریم.بعدش لباس میپوشیم و میریم بالکن رو میشوریم.بعدش تو ( پات ) دمپایی هات رو پات میکنی و با هم توپ بازی و ماشین بازی میکنیم.

من سوپ برات بار میزارم و لباس ها رو میریزم توی لباسشویی.کمکم میکنی تا پهنشون کنم و گیره میدی تا بهشون بزنم.

ظهر میایم تو و با هم پنگول میبینیم.نهارت حاضر میشه و میخوری.(البته به سختی!)بعدش میریم سراغ آشپزخونه ات .برام غذا درست میکنی و من نگاهت میکنم.برام غذا میاری و میگی بخور.خودت هم میخوری . بعدش ظرف هات رو میشوری!

بعدش خودت میگی مامان شیرشیری

برات شیر درست میکنم و توی تختت دراز میکشی و میخوری .خیلی زود خوابت میبره عسل مامان.بعدش من پا میشم و شروع میکنم به شام درست کردن تا بابا سعید بیاد. بابا که میرسه کلی باهاش بازی میکنی و میریم بیرون.

چند شب پیش رفتیم خونه ی عمو کامبیز و خاله لیلا دیدن آقا شهداد.

بابا سعید خیلی بهشون زحمت داده بود. توی اون مدتی که توی اصفهان تنها بود خیلی میرفت خونشون.

شهداد هم مثل تو عجله داشت و زود دنیا اومد اما بازم وزنش خوب بود ماشالله. 2 کیلو یود.

تو اونجا خیلی شیطونی کردی.همش میگفتن ولش کن بابا بچه است.اما من خیلی حساسم.دوست ندارم النای مامان بی ادب و لوس باشه.

فردا شبش هم رفتیم خونه آقا پیروز دیدن دخترشون. اونم خیلی ناز و آروم بود.اینم جالبه چون آناهیتا خانم هم مثل شما عجله داشته و زود دنیا اومده!!! یک کیلو و هفتصد!

اونجا هم خیلی حرصم دادی.همه میگن تو خیلی آرومی.میگن بچه ی بی ادب و شیطون ندیدی! اما من دوست ندارن بی اجازه بری تو اتاق دیگران و دست به چیزی بزنی!

خوشبختانه با نی نی ها هیچ کاری نداری و سمتشون نمیری.

ادای شهداد و درمیاوردی! میگفتی: دیه  اممممممم امممممممم

امروز هم آقاجون و مامانی از اراک اومدن خونمون و اولین مهمونامون بودن. خیلی خوشحالمون کردن.

مثل همیشه هم زحمت کشیده بودن .

تو با اینکه خیلی وقت بود که ندیده بودیشون اصلا" غریبی نکردی.

آقاجون: آدادون

مامانی

همش صداشون میکردی و باهاشون بازی میکردی.

عصری هم 3 تایی با هم خوابیدین.بیدار شدی اصلا" خوش اخلاق نبودی و کلی گریه کردی!!!

بعد از اینکه شام گذاشتم رفتیم بیرون که یه دوری بزنیم.رفتیم پل خواجو و پیاده شدیم .خیلییییییییییییی هوا سرد بود و زود برگشتیم تو ماشین اما تو خیلی بدقلقی کردی!!!!!

الانم ساعت 1:30 بامداد روز 30 دی ماه 90

عکس ها در ادامه ی مطلب

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مریم مامان درسا
30 دی 90 2:08
سلام عزیزم خدا رو شکر که جاتون خوبه و راحت هستید،ماشالا به النا جونم که خانم شده و به مامانش کمک میکنه،قربونش برم من.فکر کنم منم مثل شما هستم،یه جا که میریم اینقدر از دست درسا حرص میخورم که خودم خسته میشم،ولی کاریش نمیشه کرد. راستی ادامه مطلب نداری که؟
هستی
30 دی 90 16:03
سلام انار کوچولو به آسمان ها رفت روحش شاد
مامان یسنا
1 بهمن 90 0:11
خوشحالم که راحتین و بهتون خوش میگذره!!! هروقت رفتین خواجو جای ما رو هم خالی کنید که 2 -3 هفته ای میشه که نیومدم اصفهان دلم تنگ شده!!!!
عاطفه مامان آوا خانم ناز نازی
1 بهمن 90 0:13
چشمت روشن. مهمون داری؟ پس بگو واسه همینه که وقت نمی کنی یه سری به ما بزنی؟
زهرا مامان مهلا
1 بهمن 90 19:10
مونا جون شما با افتخار لینک شدین. بی زحمت شما هم ما رو با اسم " مهلا گل زندگی مامان و بابا " لینک کنین
مامان مانی جون
2 بهمن 90 13:37
خسته نباشی الهی احساس غریبی نکنی من که واسم سخته برم یه شهر دیگه زندگی کنم هر چند که الان دیگه از بابا سعید دور نیستین الهی خوش باشین
منا مامان الینا
2 بهمن 90 22:01
سلام مونا جون وای چقدر بهتون حسودیم شد یعنی الینای منم بزرگ یشه که روزهای به این قشنگی باهم داشته باشیم
مامان ماهان
4 بهمن 90 12:08
سلام عزیزم اولا منزل جدید مبارکههههههههههههههه
دوما خسته نباشی
سوما الهی احسااس غریبی نکنی
چهارما النا جونم 100000 ماشاالله خیلی بزرگ شده و روز به روز خوشگلتر و ماهتر میشه براش اسپند دود کن

وایییییییییییییی مرسی مهربونم
بوس برای ماهانی و مامان گلشششششششششش
آرتین خان
4 بهمن 90 17:29
خوشگل خانوم چه ناز شده با عینک دودی
مامان وندا
5 بهمن 90 12:25
سلام خونه نو وشهر نو مبارک باشه امیدوارم همیشه هر جا که هستید در کنار هم دیگه خوشبخت باشید النای خوشگلم از طرف ما ببوس خیلی خانم شده
مامان هوراد
5 بهمن 90 15:11
سلام به النا و مامان گلش خوشحالم که خانه جدید را دوست دارید و راحت هستید انا خانم هم که خانمی شده و به مامانی کمک می کنه جیگر هر دوتون
کوثر
14 اسفند 90 21:14
سلام مونا خانم وبتون واقعا عالیه. النا رو از طرف من ببوسین راستی خوش حال میشم به وب منم سربزنین.


ممنونم که به ما سر زدین عزیزم.