خرید برای ولنتاین
سلام عزیز دل مامان
امشب با بابا سعید بردیمت بیرون! اما تو اصلا" حوصله نداشتی! آخه دندونات خیلی اذیتت میکنن! همش یا خواب بودی یا بهونه میگرفتی و گریه میکردی!
رفتیم خیابون میرزای شیرازی.آخه مثل همیشه بابا سعید میخواست برای من و تو کادوی روز عشق بخره! هر سال بابا سعید برامون عروسک سال بعد رو میخره که سفره ی هفت سین خوشگل بندازیم!
امسال هم هر کی یه چیزی میگفت. یکی میگفت سال خرگوشه! یکی میگفت سال گربه است!!
ما هم دیدیم هر دو عروسک رو داریم.پس نخریدیم! یکم وسایل برای هفت سین خریدم.
از اونجا که برگشتیم رفتیم بستنی منصور و بابا سعید یه بسته بستنی سنتی خرید و رفتیم خونه ی مامانی افسانه اینا! خیلی خوشحال شدن. عمه آزی هم نبود!
کلی بازی کردی و برگشتیم خونه که تو تو راه خوابت برد!!
رسیدیم خونه من و بابا سعید به زحمت لباسهات رو عوض کردیم که بیدار شدی
کلی بازی کردی تا خوابت برد!!
عاشقتم عزیز مامان