النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

ما اومدیممممممم

1391/4/18 14:43
نویسنده : مونا اسکویی
2,130 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه ی دوستای گل و مهربونم

 

ممنونم از اینکه تو این مدت به یادمون بودین.

ما همش در حال مهمون داری بودیم و کلی به من و النا جونم خوش گذشت.

اول مامانی افسانه و مادر اومدن خونمون. بابا سعید تهران کار داشت پس برگشتنی مامانی افسانه و مادر رو با خودش آورد.

مامانی افسانه ( مامان بابا سعید و عمه ی مامان مونا ) و مادر ( مامان بزرگ مشترک من و بابا سعید) این اطلاعات رو برای دوستای گلمون نوشتم.

نمیخواستن زیاد بمونن اما بابایی یعقوب و عمه آزاده کار داشتن و نتونستن زود بیان دنبالشون. برای همین نه ده روزی پیش ما موندن.

هر شب بیرون بودیم . یا شام میبردیم یا پارک میرفتیم. هوا عالی بوددددد. خنک و خوب. یه شب هم با شکیبا و شقایق اینا شام رفتیم بیرون.

یه روز هم کلا" رفتیم سد زاینده رود. خیلی هوا خوب بود.

مادر به النا جونم دوچرخه سواری یاد داد و النا جونم خیلی خوشگل پا میزنه و حرکت میکنه.

خیلی به النا جونم خوش گذشت چون خیلی مادر و مامانی رو دوست داره. به مادر کمک میکنه تا با عصاش راه بره و براش شعر بخونه. دست مادر رو میگیره و کمکش میکنه. آخه مادر پا درد داره و الان 77 سالشه.خدا برامون نگهش داره.

آخر هفته بابایی یعقوب و عمه آزاده اومدن و دو روز بودن و با هم برگشتن تهران. النا صبح که بیدار شد اول سراغ مادر و مامانی اش رو گرفت. خیلی عادت کرده بود بچه ام.

توی ادامه مطلب چند تا عکس میزارم تا ببینین.

 

 

 

النا جونم در حال جارو کردن و شستن بالکن

 

 

 

النا جونم نزدیک سد زاینده رود

 

 

 

 

 

 

النا جونم روی پله ها قبل از بیرون رفتن با بابا سعید و بابایی یعقوب

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ماهان
18 تیر 91 16:57
فدای تو دخمل نازززززززززززززز بشم من


مرسی خاله جونم. بوسسسسسسسسسس