النا در گردشششششش
سلام به عشق مامان و دوستای عزیز و مهربونمون که همش حالمون رو میپرسیدن.
وقتی برمیگردیم اصفهان وقت کم میارم برات مطلب جدید بزارم عشقم منو ببخش.
چند روز تعطیلی که گذشت هم تهران بودیم و یه روزش رو با مامانی افسانه . بابایی یعقوب . عمه آزاده . بابا سعید و مادر رفتیم جاده چالوس.
جای همه ی دوستای گلمون خالی هوا عالی بود.
تو هم خیلی بهت خوش گذشت عشق مامان.
راستی یادم رفت که بگم جواب آزمایشت هم خدا رو شکر خوب بود و دکتر خیلی راضی بود.
میخواستیم با مامانی نسرین اینا بریم جاده چالوس اما اونا شب دیروقت از مشهد برگشتن و خیلی خسته بودن.
رسیدیم اونجا اول صبحونه خوردیم که توی اون هوا خیلی چسبید. مخصوصا" به تو عشق مامان که عاشق نون و آمه هستی.( عاشقتم به خامه میگی آمه)
بعدش هم بابا سعید رفت برات توپ خرید و کلی توپ بازی کردی.
اما یه وقتایی نمیدونم چی میشه که تو گل مامان به حرفم گوش نمیدی!
دستم رو ول کردی و دویدی. از پله ها خوردی زمین! اما خدا رو شکر چیزیت نشد!
بعدش هم من برات سوپ برده بودم و برات گرم کردم و خوردی تا ناهار حاضر بشه.
آخه عشق مامان هنوز هم روزی یکی دو وعده سوپ میخوره.
بعدش دوباره رفتیم بازی تا بابا سعید مهربون کباب ها رو حاضر کرد.
عالی شده بود! جای همگی خالی. بعدش هم تو و بابا سعید و بابایی ابوب رفتین توپ بازی . من و عمه آزاده هم واسه خودمون خوابیدیم. خیلیییی خوب بود.
بیدار که شدم دیدم یه دوست تازه پیدا کردی که اصلیتشون ترکیه ایی بود. یه دختر 9 ماهه بود. تو هم هی لپشو میگرفتی و میگفتی توپولی توپولی
به من هم هی میگی توپولی! مامان توپولی! لپامو میگیری مامان فدات بشه الهی!
خیلی خوشگل تر حرف میزنی . داری کم کم راه میفتی عشقم.
برگشتنی تو راه خوابیدی تا خونه.بیدار شدی و سرحال تا ساعت 2 که بزور خوابوندمت.
فرداش روز پدر بود. برای بابا سعید و بابایی حسین پیرهن خریدیم و برای بابایی یعقوب هم شوار خریدیم.
کادوی بابایی یعقوب رو دادیم و رفتیم خونه ی بابایی حسین.
کلی بازی کردی با دایی.آخه مامانی نسرین برات یه توپ خریده روش عکس سیندرلاست.
اینقدر خوشگل میگی سیندللا
با دایی بدو بدو بازی کردی! دایی عاشق این بدو بدو گفتنته!
تو خونه ی مامانی نسرین اینا یهو پات گیر کرد به میز و خوردی زمین. بمیرم برات چون خیلی دردت اومده بود کلی گریه کردی. یکم پوست پات کنده شد! تو هم دوباره شروع کردی!!!!
یه وقتایی با هم میریم تو اتاق دایی و تو آروم لبه ی تخت میشینی و به آهنگای دایی گوش میدی. هیچی هم نمیگی! یکساعت هم طول بکشه فقط نگاه میکنی. خیلی دختر خانم و مودبی هستی خدا رو شکر. به هیچی بدون اجازه ی دایی دست نمیزنی. چون تو اتاق دایی پر از دستگاه های ضبط صداست.
دایی هر آهنگ جدیدی رو اول برای ما میخونه.حتی اونایی که هنور برنامه ایی براشون نداره.من که عاشقشم! میدونم تو هم خیلی دایی محدد رو دوست داری.
میخواستیم شبونه برگردیم که من دیدم بابا سعید خیلی خسته است و قرار شد صبح زود راه بیفتیم.
برگشتیم خونمون با یه عالمه کار!
تو هم که از دیدن اسباب بازیهات کلی ذوق کرده بودی نمیخواستی یک دقیقه رو هم از دست بدی!
این چند روزه هم که نتونستم بیام مطلب جدید بزارم حسابی درگیر تمیزکاری خونه بودیم.
خیلی دوستت دارم عشقم
مخصوصا" وقتی صبح چشمام رو باز مبکنم و میبینم کنارم خوابیدی و خوشگل بهم میگی سلام
همیشه منتظر همین لحظه بودم قربونت بشم
راستی خاله نیلوفر و عمو حبیب ( مامان و بابای آرتین) از هند برات یه دست لباس هندی سوغاتی آوردن.
عکسای اونم برات میزارم.
چند تا عکس هم میزارم تو ادامه ی مطلب