النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

ما برگشتيم

سلام به همه ي دوستاي عزيز و گلمون خيلي وقت بود سر نزده بوديم اما واقعا دليل داشت! يه عده خيلي پيغامهاي بد ميفرستادن و آزار دهنده بود! پس ما تصميم گرفتيم يمدت دور باشيم! اما بينهايت دلتنگتونيم! كلي تعريفي براتون داريم. خيلي ممنونيم از دوستاي عزيزمون كه تو اين مدت ما رو فراموش نكردن.   كلي هم سوال داريم كه تك تكشون رو جواب ميديم. دوستتون داريم❤️
3 خرداد 1393

النا و سوژین و ویانا در بهار 92

سلام عشق مامان بهار شده و هوا عالییییییییی برای همین من و خاله مهدیه و خاله شقایق برنامه ریزی کردیم و شما رو هفته ایی یکبار به یه گردش حسابی میبریم. بقیه ی هفته هم سه روز کلاس رقص و یک روز کلاس موسیقی میبریمتون. اینهفته همه با هم رفتیم بازار و بعدش هم نمایشگاه دائمی گل و گیاه تو خیابون آتشگاه که خیلیییی دوست داشتین و کلی لذت بردین. بعدش با هم ناهار رفتیم بیرون . بعد از ناهار چون بچه های خوبی بودین و ناهارتون رو کامل خوردین بردیمتون پارک. بعد از پارک یه بستنی و بعد به سمت خونه هامون رفتیم. اول خاله مهدیه و ویانا رو رسوندیم بعدش با خاله شقایق جایی کار داشتیم و بعدش اونا رو هم رسوندیم. تو توی ماشین خوابت برد برای همین من از فرصت استفاده...
17 ارديبهشت 1392

مهمونی خونه ی خاله شقایق و سوژین

سلام دختر گلم بازم به کمک خدای بزرگ و مهربون شروع کردم به نگارش خاطرات قشنگمون. امروز عکس جدید برای کاربریت گذاشتم و قالب وبلاگت رو تغییر دادم.   دیشب رفتیم خونه ی خاله شقایق و سوژین که خیلیییییییی بهمون خوش گذشت. ویانا و خاله مهدیه هم اومده بودن. شما کللللل زندگی خاله شقایق رو بهم ریختین.تو اتاق شقایق نمیشد راه بری!! یکم ازتون غافل شدیم دیدیم سوژین خانم کل اتاق خواب مامان و باباش و روتختی و زمین رو با لاک کرده یکی!! وای افتضاح شده بود. اینم شما سه تا در حال رقصیدن     مدتیه که با هم کلاس موسیقی میریم و یکهفته است کلاس رقص میریم. میدونیم شما عروسکا الان آموزش پذیر نیستین فقط میخوایم سرتون گرم بشه. الب...
14 ارديبهشت 1392

سلام به همه ی دوستای گلمون

خیلی وقته از همه بیخبرم.  ما همتونو دوست داریم. روی ماه تک تک دوستای گلمون رو میبوسیم. ما عید 92 رو با سفر شروع کردیم و لحظه ی سال تحویل توی هتل سر میز ناهار بودیم. جای همه ی دوستان خالی با هم رفته بودیم دبی. این اولین مسافرت من و النا و بابا سعید با مامانن نسرین و بابایی حسین و دایی محمد بود. خیلی بهمون خوش گذشت هوا عالی بود. عکسا رو تو ادامه مطلب میزارم. از دبی که برگشتیم رفتیم عید دیدنی خونه ی اقوام . سیزده بدر هم خونه ی عمو محسن و خاله لیلا بودیم و کل فامیل اونجا جمع بودن . خیلییی بهمون خوش گذشت. بعدش برگشتیم اصفهان و یکم به اوضاع رسیدگی کردیم اما زود باید برمیگشتیم چون باید میرفتیم نمایشگاه ترکیه که تو استانبول بود.&nbs...
12 ارديبهشت 1392

سال 92 مبارککککککک

سلام به همه ی دوستای گلم   ممنون از لطف تک تکتون که حالمون رو میپرسید ما هم تو این مدت حسابی مشغول بودیم. همش مسافرت بودیم جای همگی خالی.  متاسفانه وقت آپ کردن نداشتم اما قول میدم بزودی با یه عالمه پست های جدید بیامممممممم بوسسسسس
18 فروردين 1392

یه شب خوب با مهمونای خوب

دیشب خاله مهدیه .ویانا . عمو مهران . خاله شقایق . سوژین . عمو ایمان اومدن خونمون بار اول بود میومدن خونمون. ما خونشون زیاد رفته بودیم. جای همه ی دوستان خالی. النا جونم با دوستاش هم بازی کردن هم جیغ زدن و خوشحالی کردن هم دعوا و گریه اما خیلی بهشون خوش گذشت. من هم براشون تو اتاق سفره پهن کردم و زودتر از ما شام خوردن چند تا عکس از اشکها و لبخند ها انداختیم. و اتاق بمب خورده!!!                   ...
26 آبان 1391