النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

بقیه ی عکسا

  عکس سیزده بدر ( النا و سروینا)     اراک خونه ی مامانی جون     پارک نزدیک خونمون تو اصفهان.           قرار النا با دوستای اصفهانی تو بوستان سعدی اصفهان     تولد آروین پسر عموی النا ( 22 فروردین)         عکسهای ترکیه ( ارئیبهشت 91)                                       بابا سعید . عمو برونو و النا جونم ...
13 ارديبهشت 1391

بعد از یه مدت طولانی برگشتیم

سلام به همه ی دوستان گل من و النا جونم ممنونم از اینکه به ما سر زدین و جویای احوالمون بودین. ما خیلی این چند وقته درگیر بودیم . همش تو راه تهران اصفهان بودیم. یه سفر کوتاه هم برای کاری رفته بودیم ترکیه. بازم از تک تکتون ممنونم و تک تکتون رو دوست داریم.   تو این مدت طولانی که نبودیم اتفاقات زیادی افتاد. هفته ی اول سال ٩١ رو تهران بودیم و مشغول به عید دیدنی. بعدش برگشتیم اصفهان چون کار شروع شده بود. دو روز بعدش عموی سعید فوت کرد و برگشتیم تهران. خدا همه رفتگان رو رحمت کنه.   چند روز بعد از اینکه برگشتیم اصفهان با مامان و بابام اینا قرار گذاشتیم و رفتیم اراک خونه ی مامان بزرگ . بابا بزرگم. بعدش دوباره برگشتیم اصفهان....
13 ارديبهشت 1391

اولین ژست سال 91

سلام به همه ی دوستای من و النا جونم. از تک تکتون بابت تبریکات و احوالپرسی ممنونم. خیلی مطلب برای نوشتن دارم اما هنوز وقت نکردم بنویسم. اما قول میدم به زودی مطلب جدید با عکسای خوشگل بزارم. یه بوس حسابی برای دوستای مهربونمون ...
23 فروردين 1391

روزای آخر سال 90

سلام عشق مامان روزای سال 90 با همه ی قشنگی هاش داره تموم میشه. خیلی سال جالبی بود و اتفاقات جالبی هم برامون افتاد. از همه مهمتر تو عشق مامان هستی که یکسال بزرگتر و خانم تر شدی. خیلی دوستت دارم. این روزای پایانی سال ماشینمون رو عوض کردیم و یه ماشین نو خریدیم خدا رو شکر. بابا سعید امشب میره تهران تا ماشین جدیدمون رو بیاره. امروز بابا یکم کار بانکی داشت و با هم رفتیم بیرون. تو ماشین چند تا عکس ازت انداختم که تو ادامه ی مطلب برات میزارم. ایشالله سه شنبه سال 91 شروع میشه. از همین جا برای همه ی عزیزانم سال پر از سلامتی . خوشی . آرامش آرزو میکنم. ایشالله ظهرش میریم تهران چون شب خونه ی مادر هستیم . همه هستن. البته غیر از مامانی و...
27 اسفند 1390

به عید نوروز 1391 نزدیک میشیم

سلام عشق مامان هر روز داریم به عید نزدیکتر میشیم و جنب و جوش آدما برای ورود به سال جدید خیلی جالب و دیدنیه. ما چون تازه به خونه ی جدید اومدیم نیاز به خونه تکونی نداریم.( خوشبختانه) لباس نو خریدن هم نداریم.( خوشبختانه) چون بابا سعید زحمتش رو کشیده. اما دیدن آدما تو این روزا و شور و شوق بچه ها برای  خرید لباسای نو دیدنیه ! این چند وقته که ننوشتم برات مریض بودم و یکم سرما خورده بودم که خدا رو شکر بهترم.بابا سعید حسابی بهمون رسید که هم من خوب بشم هم تو عشق مامان یوقت مریض نشی ( خدای نکرده) کلی آب میوه و سوپ و لیمو و عسل به بدن زدم و خدا رو شکر بهترم. اما از احوالات این چند روزه این بود که: بابا سعید یه روزه رفت تهران و برگشت...
20 اسفند 1390

پست جدید بعد از یه مدت طولانی

سلام عشق مامان بعد از یه مدت دوباره وقت کردم برات یه پست جدید بزارم. از دوستای عزیزمون هم ممنونیم که تو این چند وقته به یادمون بودن و احوالمون رو میپرسیدن. بابا سعید دو هفته ماموریت رفته بود ایتالیا و ترکیه. من و تو هم رفتیم تهران . البته ما نمیخواستیم بریم اما بابا سعید گفت طولانی میشه و تنهایی اذیت میشیم. رفتیم خونه ی مانی اینا و اونجا بودیم . دایی محمد هم ترکیه بود با دوستاش. برای اولین بار پاسپورتش رو دشت کرد! بعد از ده روز دایی محمد برگشت و برات سوغاتی دو تا پیرهن خوشگل و یه جفت دستکش خوشگل آورده. برای من هم دو تا ژاکت خوشگل و یه کیف زارا  و یه جفت گوشواره و جوراب آورده. برای بابا سعید هم یه پیرهن خوشگل. بعدش آخر هفته خ...
12 اسفند 1390

این روزای من و النا جونم

سلام عزیز دل مامان دیروز میخواستم یه پست جدید برات بزارم اما هرکاری کردم نمیشد!!! این روزای من و تو خیلی قشنگ میگذره.یه وقتایی خیلی بهانه گیری میکنی اما کلا" دختر خوبی هستی.نمیتونم بگم شیطونی چون واقعا" نیستی!! فقط بعضی روزا خیلی غر غرو میشی عسل مامان. زود از خواب بیدار میشی اما وقتی میبینی مامان هنوز خوابش میاد سر و صدا نمیکنی و آروم بازی میکنی تا من بیدار نشم.قربونت بشمممممممممم بیدار که میشم با هم صبحونه میخوریم.نون و کره عسل و چایی. اما مامان این روزا یکم رژیم گرفته.نمیشه اسمش رو دقیقا" رژیم گذاشت اما خیلی رعایت میکنم. بعد از صبحونه اتاقامونو جمع میکنیم و با هم بازی میکنیم.ناهار رو میخوریم و یه چرت میزنیم. عصری بیدار که شدی...
20 بهمن 1390